ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

بیداری از غفلت

04 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

بیدار بود، بیدار بیدار اما چه بیداری، بیداری که به علت غفلت چون خواب بود؛ سال ها بود که در خواب بیداری سرگردان و متلاطم و بین بگیر و بکش های درون و بیرون در جنگ و سرگردان … . از این طرف به آن طرف مدام در تلاش و تکاپو با خودش در جنگ، همه چیز او را به سمت خویش می کشاند، محبت زن و فرزند، محبت مال و دنیا ، زیورآلات دنیایی نمی داند به کدامین سو برود، از سوی دیگرنماز، اهل بیت او را می کشاند به سمت خویش حال یک جنگ درونی و بیرونی در پی اوست. زمان می گذرد او همچنان در جنگ است و لشکریان دشمن جهل و ، و…روز به روز قدرتمند تر و مسلح تر می شوند اکنون وسیله نجاتی نیست کسی نیست مرا یاری نماید؟ آه ای خدای من! وسیله نجاتی بفرست، نا گاه صراطی برایش باز می شود او را به سمت خویش می کشاند می گوید این چه صراطی است جواب داده می شود این ولایت است ناگاه به سرزمین می رسد که عطر خوش محبت فضایش را دل انگیز کرده بود و صوت خوشی گوشش را نوازش می داد. این چه صوتی است؟ صوت قرآن. چه صوت زیبایی! آرام می گیرد و به خواب می رود خواب بیداری خوابی که پس از بیدارشدن بیدار بیدار است. آه ای خدای من! بالاخره نجات یافتم، پس ای خدای من دیگر مرا تنها نگذار. 

 نظر دهید »

قلم قلب کاغذ

27 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

روح و جسمم در تلاطم، هیجان و کشش های درونی هر روز متلاطم تر است. امروز هم تکرار روزهایی است که قطار تصمیماتم بر روی ریل افکار در حال عبور است ایستگاهها را یکی پس از دیگری طی می نمایم، افکارم به جنگ با من برخاسته و تصمیماتم بر مدار خواست هایی است که، نمی دانم در کدامین ایستگاه توقف خواهد نمود. در حرکتم از ایستگاه حیرت و سرگردانی به سوی ایستگاهی که فانوسی بر سر رهم باشد، و به دنبال یافتن مسیری که به ایستگاه اجرا رهنمون آید.
اما هر روز نالان تر و خسته تر از قبل و روزهای که تصویر تصمیمات بی انتخاب و بی پایان چشمانم را به سوزش و مغزم را به چالش می کشاند. ایستگاه مورد نظر کجاست، ایستگاههایی که هر کدام رنگ و لعابی به خود گرفته اند و مرا در توقف در آن ایستگاه دچار سردر گمی می نماید. اکنون ای ایستگاهها به سخن آید؛ چراکه به ایستگاه آخر نزدیک می شوم. بین ماندن و رفتن، بین نوشتن و ننوشتن در این وادی که قلم در قلب کاغذ فرو نمی رود تا بنگارداز حیرت و سرگردانی…..

 11 نظر

غدیر1440 رفع مشکل و نیاز

24 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

چند سالی می شدکه روح و جسمش نا آرام شده بود، اما نمی داست مشکل از کجاست. هر روز باید داروهایی می خورد که فایده ای بر او نداشتند و او را نالان تر و نا آرام تر از قبل می نمودند، مادر دلواپس و نگران با چشمانی بارانی از این سو به آن سو، پدر نیز با دل مشغولی هایی که روح و جسمش را تحت تسخیر خود قرار داده و افکاری که جسمش را در بند کشیده بود، نه چاره ای نه دلجویی. خسته و نالان از زخم زمانه از انسان هایی که غرق در دریای آرزو ها و دل مشغولی های خویش اند و بس. پس به کدامین سو پناه می بردند، به کدامین گوش شنونده ای نجوای خویش می گفتند. هرروز مثل روز های قبل هروز فریادها بیشتر، قلب ها و روح ها زخمی تر.
مادر دلتنگ، خاطرات گذشته اش را مرور می نماید گذشته ای که انسان ها سخنان گهربار ائمه(ع) را سرلوحه کار و برنامه های خویش قرار می دادند. اما اکنون کجاست آن گذشته، گذشته ای که اگرکسی مشکلی داشت، همسایه ای یا اقوامی چاره ای برایش می یافت یا حتی گوشی شنوا بر زخم های قلبش بود، آنجا که پیامبر عظیم الشأن(ص) می فرمودند: « هرکس صبح کند و توجهی به کارهای مسلمانان نداشته باشد مسلمان نیست و هر کس فریاد کمک خواهی مسلمانی را بشنود و به او پاسخ ندهد و دادخواهی اش نکند مسلمان نیست.»«اصول کافی ، ترجمه آیت اللهی ج3، ص463.» اما دریغ از آن زمانها و روزگارانی که انسان ها گوی خیر خواهی را از یکدیگر ربوده بودند و باران رحمت و مهرشان بر سر آنها می ریخت.
اما این ماجرا پایان کار نیست و ماجراهایی از این دست که هر روز تکرا می شود تکرار تکرار …. پس اکنون که به عید غدیر نزدیک می شویم این می تواند بهانه ای باشد تا به مولایمان علی(ع) اقتدا نموده جهت دستگیری از نیازمندان و مظلومان و کسانی که مشکلی بر زندگی شان است یا حتی گوش شنوایی بر زخم های قلبشان باشیم تا بتوانیم عید غدیر را غدیری تر از گذشته نمایم و دوباره سخنان ائمه(ع) را سرلوحه قرار داده و به یاد آوریم و در دفتر زندگیمان ثبت نمایم. پس به امید آن روز……

 10 نظر

نامه ای به شهید

23 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

«بسم رب ا لشهداء و الصدیقین »
انگار همین دیروز بود چقدر زیبا و زود گذشت. مادر در انتظار مسافری با قنداقه ای کوچک به سر می برد مسافری که باید اولین ندایی که به گوشش می خورد تهلیل خداوند باشد تا تنها مقصد نهایی اش آفریدگارش باشد، مادرش با خوشحالی قنداقه را به پدرش می سپارد تا با صدای دل انگیزش ندای تهلیل را در گوش کودک بنوازد تا آرام یابد، روز ها کم کم می گذشت تا اینکه زمانش فرا رسیده بود که مادرش با آب و قرآن به دست او را رهسپار جاده علم و دانش نماید تا مدال علم را گردن آویز وجودش نماید، این کودک دبستانی بزرگتر می شد و چیز های بیشتری را فرا می گرفت ، چیز هایی که می توانست او را نا آرام تر از گذشته نماید و سرنوشت او را برای همیشه تاریخ عوض نماید، یک روز سؤا لی در باره رژیم موجود وکارهایی که این رژیم انجام می داد در ذهنش ایجاد شد و او را به فکر فرو برد که او را نا آرام تر می ساخت اما او باید جواب سؤالاتش را در جای دیگری می یافت باید به سفر دیگری می رفت سفری که علی رغم مخالفت خانواده بالاخره انجام شد پس او باید می رفت تا به جواب سؤالات اساسی اش دست یابد و همراه با ملائک به پرواز در آید .
مادرش دوباره آب و قرآن به دست او را تا پایان سفر شهادت و پرواز به سرزمین آلاله های بی قرار یاری می نماید دوباره انتظار شروع می شود این بار انتظار باز گشت از یک سفر ملکوتی این بار دیگر تمام شهر خانواده او بودند که به استقبالش می آمدند. مادر کفن کوچک فرزندش که قنداقه او بود در آغوش گرفته و با او نجوا می کند، دوباره برایش سرود لالایی می خواند.
اکنون ما نیز خواهران و برادران تو هستیم که می خواهیم همراه با مادرت سرود لالایی بخوانیم و در این سفر همراهیت نماییم تا آسوده تر بخوابی. و آمده ایم تا بگوییم اگر دیروز جسم و جان های شما را از بین می بردند امروز با تحریم ها و تبلیغات نادرست است که می خواهند فکر و روح انقلابی ما را از بین ببرند، اگر دیروز شما در عرصه جنگ وشهادت قدم نهادید امروز ما در عرصه علم و فرهنگ قدم نهادیم. آمده ایم تا پایدار و وفادار بمانیم و بار دیگربا تو عهدی محکم تر از گذشته ببندیم تا آسوده به سَفَرَت ادامه دهی و ما در نبودنت با عِلمِمان و همراهیمان با ولایت از این امانت محافظت خواهیم کرد واجازه نخواهیم داد برای لحظه ی کسی به سوی آن نظری افکند و تحریم ها ما را به چالش کشاند که عزت و کرامت خود را در زیر چکمه های استعماری لگد مال نماییم آنگاه به تعظیم در مقابل آنها بپردازیم . ما روزی این تبلیغات وارونه را بر باد فنا خواهیم داد و بار انقلاب را به سرمنزل مقصود و دست توانای قائم آل محمد (عج ) خواهیم سپرد. پس ای شهید آسوده و مطمئن به سَفَرَت ادامه بده و در سرزمین آلاله های بی قرار منتظرمان باش پس به امید دیدار …………

 8 نظر

سفر به سرزمین شادی

23 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

خانم کوچولویی همیشه در اتاقش بود، و روی تختش دراز می کشید و در حال گردش در افکارش و تنها دوست صمیمی اش خورشید بود که می آمد پشت پنجره اتاقش و شروع به در زدن می کرد و او را از خواب بیدار می کرد و با پرتو طلایی اش داخل اتاقش را نورانی می کرد. همیشه خورشید دوست داشت دوست کوچولو اش را خوشحال ببیند و همیشه به او دلداری می داد و می گفت: صبر کن من یک روز تو را به سرزمین شادی ها خواهم برد او می پرسید سرزمین شادی هاکجاست؟ اوگفت: جایی خیلی دور است، جایی است که همیشه شادی و نشاط است و هیچ غم و ناراحتی نیست. روز ها می گذشت و آن خانم کوچولو به فکر سفر به سرزمین شادی بود تا این که یک روز صبح مثل همیشه خورشید خانم به پشت پنجره اتاقش آمد و شروع به در زدن کرد و او را از خواب بیدار کرد و با پرتو نورانی اش اتاق را روشن کرد و به او گفت: مگر منتظر رفتن به سرزمین شادی نبودی؟ بلند شو الان زمان رفتن است می خواهیم با هم به آنجا برویم آماده باش .
خانم کوچولو خیلی خوشحال شد و زود آماده شد سوار بر پرتو طلایی خورشید شد و با هم به راه افتادند چندین سال طول کشید تا به آنجا رسیدند. در آنجا همه چیز سبز و با طراوت بود، گل ها، سبزه ها هر چیزی که در آنجا بود همه می خندیدند و لبخند می زدند و با خنده به خانم کوچولو سلام می کردند همین طور که می رفتند به قصر زیبایی رسیدند که به آن قصر شادی می گفتند به آنجا که وارد شدند به داخل قصر رفتند در آنجا ملکه شادی ها را دیدند که بر تختی تکیه زده بود ودر هاله ای از نو ر و شادی غوطه ور شده بود خیلی خوشحال شده بود و یک تخت مخصوصی نیز کنار خودش گذاشته بود و به خا نم کوچولو گفت: اینجا جای توست بیا اینجا در کنار من بنشین تا تو هم مثل من غرق در شادی و نور شوی خانم کوچولو که مدتها بود منتظر چنین روزی بود بدون هیچ معطلی رفت روی تخت کنار ملکه شادی هانشست و غرق در شادی و نور شد و گفت: برای چه به من این قدر محبت کردی و مرا به آرزویم رساندی گفت: سال ها قبل خانم کوچولویی مثل تو غمگین بود تو او را خوشحال نمودی و اکنون این شادی پاداش آن خوشحالی است که تو سال ها قبل انجام دادی آن چنان خوشحال شد که بر روی ابر شادی ها افتاد ابر او را به تمام سرزمین شادی ها برد و همه جا را تماشا کرد.
غذاهای زیادی خورد با دوستانش به بازی نشست درختان به او می خندیدند و بازی می کردند و به چشمه شادی ها رسیدند که آن چشمه می خندید و فوران بود و از آن چشمه هرکس آب می خورد برای همیشه خندان می ماند آن دختر کوچولو هم از ان چشمه خورد تا همیشه شاد بماند و دوباره به قصر شادی ها بر گشت و کنار ملکه شادی ها نشست ملکه شادی ها به او گفت: تو برای همیشه اینجا خواهی ماند و ما با هم دوستان خوبی خواهیم بود تا زمانی که دوستان دیگر و بیشتری پیدا کنیم و او برای همیشه در آنجا ماند و خدا را شکر کرد به خاطر این شادی ، این زیبایی و از صمیم قلبش برای همیشه خندید و خورشید هم به آرزویش رسید از این که دوستش را خوشحال می دید او نیز خوشحال شد .

 1 نظر

شستشو در اقیانوس عرفات

19 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

چند روزی گذشت و سراغی از ما نشد، تا اینکه جناب عزرائیل به حضورمان شرفیاب شدند، مرا به حضور خواستند، گفتند: بفرماید دعوتید برویم گفتم کجا؟
گفت دعوتید و قدم در مسیری دراز تا بلندای ابدیت خواهی نهاد، آنجا که چشمان سوسو زده ات باید غبار اعمالت و حساب و کتابت را بر قلب جان هموار نماید. دوباره گفتم: کجا من از دعوت نامه و حرفهای تو متوجه نمی شوم درست برایم روشن کن که ذهنم بتواند آن وادی را سیر نماید و مدهوش سخنانت نشود. آنگاه به خود آمد دید هنوز در عالم بی خبری غفلت و سرگردان از سفری بی نهایت طولانی و سخت هستم گفت: امده ام تو را دعوت کنم به سرزمینی به جز این سرزمین که تو آن را تسخیر کرده ای و در خواب بی خبری مدهوش شده ای و امروز را به امید فردا رهسپار جاده بی نهایت تا وادی حیرانی نموده ای .
دوباره گفتم من غرق در باغ آرزوها هستم این افکار ناتوان من این چیزها را درک نمی کند آن چنان غرق در خیال بافی ها و آرزوها شده ام که نمی دانم. گفت می خواهم تو را به جایی ببرم که تا آخرین مرتبه خیال پردازیت در باغ آرزوهایت پذیرایی شوی. خوشحال و خرسند از پذیرایی، ناگاه گفت کجا؟ از چه چیزی خوشحال می شوی؟ تو به صرف انواع عذابها، دودها، نعره ها دعوتی انواع غذابهایی که با رنگ ها و طعم های مختلف انواع دسرهای تزئین شده با ندانم کاری ها و فریب های خودت باید بخوری. انواع آتش هایی که تو باید هرروز تن رنجور و روحت را به آن بسپاری. گفتم: نه من به این مهمانی و دعوتی نمی آیم. من هنوز با ارزو ها و افکارم در بی خبری می خواهم پرواز نمایم.
من اگر دعوتت را بپذبرم سپری ندارم که جلوی آتش را بگیرد، من نمی توانم از این صراط عبور کنم، صراطش خیلی سخت، لرزان، نازک وآتشش آن چنان سوزان و فروزان و پای من هم لغزان ولرزان و در آخر به قعر و عمق آن خواهم رفت کمی به من اجازه بده. نمی شود فعلا مأمورم تو را به آن مهمانی ببرم همه منتظرت هستند مقدم و مؤخری در کار نیست تو باید باغ آرزوهایت را خراب نمایی و با من رهسپار این سفر همیشگی شوی. اما گفتم: تو می دانی روح، جسم رنجور و ناتوان من تحمل یک لحظه حرارت چهل تا پنجاه درجه ندارد چگونه در مقابل این خروارها آتش و دود تحمل کنم. کمی مهلت بده فعلا مؤخرکن می خواهم برگردم می خواهم خود را دراقیانوس عرفات شستشو نمایم، می خواهم اسماعیل نفس را به مسلخ عشق بکشانم تا باغ آرزوهایم با باران توبه رشدنماید.فعلا کمی مهلت ده چراکه صبح نزدیک است پس به امید دیدار. من مدهوش وخوشحال تا صبحی دیگر و اطمینانی دیگر.

 7 نظر
  • 1
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • ...
  • 50
  • ...
  • 51
  • 52
  • 53
  • ...
  • 54
  • 55
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟