قلم قلب کاغذ
روح و جسمم در تلاطم، هیجان و کشش های درونی هر روز متلاطم تر است. امروز هم تکرار روزهایی است که قطار تصمیماتم بر روی ریل افکار در حال عبور است ایستگاهها را یکی پس از دیگری طی می نمایم، افکارم به جنگ با من برخاسته و تصمیماتم بر مدار خواست هایی است که، نمی دانم در کدامین ایستگاه توقف خواهد نمود. در حرکتم از ایستگاه حیرت و سرگردانی به سوی ایستگاهی که فانوسی بر سر رهم باشد، و به دنبال یافتن مسیری که به ایستگاه اجرا رهنمون آید.
اما هر روز نالان تر و خسته تر از قبل و روزهای که تصویر تصمیمات بی انتخاب و بی پایان چشمانم را به سوزش و مغزم را به چالش می کشاند. ایستگاه مورد نظر کجاست، ایستگاههایی که هر کدام رنگ و لعابی به خود گرفته اند و مرا در توقف در آن ایستگاه دچار سردر گمی می نماید. اکنون ای ایستگاهها به سخن آید؛ چراکه به ایستگاه آخر نزدیک می شوم. بین ماندن و رفتن، بین نوشتن و ننوشتن در این وادی که قلم در قلب کاغذ فرو نمی رود تا بنگارداز حیرت و سرگردانی…..