ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

میوه مخصوص

15 دی 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

باران می بارید. سماور غل غل می کرد . نرگس سرمای سختی خورده بود. کنار شومینه در زیر پتو دراز کشیده بود. هر چند دقیقه یک بار داد و فریاد گلو  و شش هایش بلند می شد. تبش بالا رفته بود. لحظه به لحظه حالش بدتر می شد. مادر نگران حالش بود. هر چند دقیقه با طشت آب و نمک به سراغش می آمد. مادر زیر لب ذکر می گفت و برای شفای او دعا می کرد . چند لحظه ای کنار پنجره ایستاد بیرون را تماشا می کرد. باران همچنان می بارید.

همسرش شهید شده بود. در روستایشان بیمارستان نبود؛ تا شهر چندین ساعت فاصله بود . با خود گفت: اگر پدرش زنده بود الان می توانست او را به شهر و درمانگاه ببرد. اگر اتفاقی برایش بیفتد ؟!

اما چاره ای نداشت باید صبر می کرد و پاهایش را شستشو می داد . به داخل اتاق همسرش رفت ، رو به روی عکس او نشست ، با او درد و دل کرد .

کجایی ؟ کاش بودی! زهرا بیمار است من نمی توانم او را به درمانگاه ببرم. مگر فرزند تو نیست؟ پس چرا کاری نمی کنی؟ او را از خدا بخواه که بر گرداند.

همین طور با عکس همسرش درد و دل می کرد . خوابش برد. خواب دید، رضا وسط یک باغ بزرگ و زیبایی است ، همه آنجا هستند. زهرا و مادرش نیز آنجا هستند. رضا در حال پذیرایی از مهمانان بود. هنگامی که به همسرش و زهرا رسید میوه مخصوص با طعمی خاص مقابل آنان گرفت گفت: بخورید نگران نباشید ….  هنوز ادامه خوابش را ندیده بود که با صدای زهرا از خواب بیدار شد . خودش را به کنار زهرا رساند نگران حال زهرا بود . فکر کرد حالش بدتر شده است. گفت: چی شده  زهرا چه اتفاقی افتاده؟  زهراگفت: چیزی نشده مادر گلویم خشک شده آب می خواهم. خواب بابا را دیدم .

همین که زهرا گفت: آب می خواهم، خواب بابا را دیدم مادر زهرا شروع به گریه کرد و سریع به داخل آشپزخانه رفت گفت: صبر کن برایت آب بیاورم بعد خوابت را تعریف کن. زهرا نیز همان خواب مادرش را دیده بود. هر دو تعجب کردند .

زهرا از اینکه خواب پدرش را دیده بود، خیلی خوشحال بود حس کرد پدرش همیشه زنده است و در سخت ترین شرایط آنها را تنها نمی گذارد. زهرا بعد از این خواب لحظه به لحظه حالش بهتر شد. خوشحالی در چهره مادرش موج میزد، خدا را شکر کرد و از همسرش تشکر کرد. زهرا با نگاه به چهره خسته مادر که چند روز چون پروانه اطراف او می چرخید، او را غرق در بوسه کرد و با لبخند زیبایش خستگی را از تن مادر بیرون کرد.

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: آشپزخانه بیماری زهرا خواب پدر میوه مخصوص

موضوعات: به قلم خودم لینک ثابت

نظر از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴
5 stars

خیلی زیبا بود قلمت مانا عزیزم

1399/10/15 @ 20:34
پاسخ از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام خواهش می کنم . تشکر از حضور شما بزرگوار. نگاه شهدا بدرقه راهتان. التماس دعا

1399/10/16 @ 13:14


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟