ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

سحر آن روز

11 فروردین 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

سحر آن روز
بوی باران و هوای سحرگاهان، حال آدم را دگرگون می‌کرد.
صدای مناجات ربنا، از گلدسته‌های مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام که چند کوچه آن‌طرف‌تر بود، گوش را نوازش می‌داد. نسرین خانم، به سمت آشپزخانه رفت تا قیمه را گرم کند.
بوی قیمه، در فضای خانه ‌پیچیده بود. حسین آقا، با صدای ربنا که از بلندگوی مسجد شنیده می‌شد؛ از خواب بیدار شد. مسواک و خمیر دندانش را برداشت و در حالی که زیر لب ذکر می‌گفت؛ به سمت روشویی رفت. در هنگام رفتن، متوجه خاموش بودن چراغ اتاق مریم و علی شد. به سمت اتاقشان رفت. به در اتاق علی و اتاق مریم کوبید و به راهش ادامه داد. علی و مریم، باز هم خواب بودند و حسین آقا، هنگام برگشت از طرف روشویی، متوجه شد که هنوز آنها خواب هستند. به سمت اتاق علی رفت و در زد و گفت:
- مریم، دخترم تو که هنوز خوابی! مگر
نمی‌خواهی بلند شوی؟
الآن اذان است.
چند لحظه همه جا در سکوت بود. بعد دوباره به در کوبید و این بار مریم با صدایی خواب آلود گفت:
- بله بابا جان، شما بروید الآن می‌آیم.
حسین آقا گفت:
- پس زود بیا من رفتم.
به سمت اتاق علی رفت. به در کوبید و گفت:
- علی جان، بابا مگر نمی‌خواهی بلند شوی؟ الآن اذان است.
صدایی ‌شنیده نشد دوباره حسین آقا به در کوبید و این بار علی با صدایی خواب‌آلود گفت:
- بله، بابا جان شما بروید الآن می‌آیم.
حسین آقا گفت:
- از من گفتن بود، من رفتم.
حسین آقا، به سمت آشپزخانه رفت. به، به کرد و گفت:
چه بویی راه انداختی خانم؟ چه کار کردی؟ دستت درد نکند.
نسرین خانم گفت:
- کاری نکردم. آقا، بفرمایید بنشینید برایتان غذا بکشم.
حسین آقا، صندلی را عقب کشید و نشست.
نسرین خانم، در بشقاب حسین آقا، غذا کشید و در مقابلش گذاشت.
حسین آقا، از نسرین خانم تشکر کرد و سپس نگاهی به پشت سرش کرد، اما هنوز از بچه‌ها خبری نبود. سرش را تکان داد و مشغول خوردن غذایش شد.
نسرین خانم که متوجه شد بچه‌ها هنوز نیامدند. گفت:
- خبری از بچه‌ها نشد! شما غذایت را بخور، من بچه‌ها را صدا بزنم.
نسرین خانم، به سمت اتاق
بچه‌ها رفت، آنها را صدا زد و باز هم از آنان خبری نشد. نسرین، به سمت آشپزخانه رفت و برای خودش غذا کشید و شروع به خوردن غذا کرد.
نزدیکی‌های اذان صبح بود که از خوردن غذا دست کشیدند.
حسین آقا، برای خواندن نماز صبح، به مسجد رفت. نسرین خانم هم نماز صبحش را در خانه خواند و بعد از مرتب کردن آشپزخانه، به سمت اتاق رفت تا استراحت کند.
چراغ اتاق‌ها خاموش بود و سکوت همه جا را فرا گرفته بود که ناگهان صدای باز شدن در آمد.
مریم بدو، بدو به سمت آشپزخانه رفت. بشقاب غذایی، برای خودش کشید.
علی هم که متوجه صدا شد، با عجله به سمت آشپزخانه رفت و به مریم گفت:
- سلام مریم. یک بشقاب غذا هم برای من بکش.
مریم برای علی هم غذا کشید و بر روی میز گذاشت. هر دو بسم الله گفتند و قاشق غذا را به نزدیک دهانشان بردند که ناگهان چشمشان به عقربه ساعت افتاد که ربع ساعت، بعد از اذان صبح را نشان می‌داد.
مریم و علی به بخاری که از غذا می‌آمد و رنگ و لعاب قیمه‌ای که دل آدم را به ضعف می‌برد؛ نگاه کردند.
اخم‌هایشان در هم رفت، آهی از ته قلب کشیدند و قاشق غذا را در بشقاب گذاشتند و با حسرت به یکدیگر نگاه کردند.
#رمضان

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: بدون غذا به قلم خودم خواب آلود داستانک سحر ان روز

موضوعات: به قلم خودم لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟