آخرین مقصد
03 مرداد 1403 توسط یا کاشف الکروب
#داستانک #آخرین_مقصد #به_قلم_خودم آب نبات چوبی را در دستشان گرفت. با ولع و لذت خاصی شروع به مکیدن کرد. لبخند کش داری بر روی لبانش نقش بست. به دنبال مادرش می رفت و چادرش را محکم تر در دستانش گرفت. نگاهی به صورت مادرش کرد. اخم های مادر در هم بود. عرق از… بیشتر »