ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

نجات پرنده

08 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#به_قلم_خودم
نجات پرنده
سوز سردی می وزید و نمنمی باران می بارید ، همه جا سوت و کور بود پرنده ها به داخل لانه هایشان رفته بودند پسر بچه ای کوچک در حیاط خانه شان در حال بازی کردن بود که ناگهان متوجه شد پرنده ای کوچک از سرما در حال لرزیدن است آن را برداشت و با خود برد ، مادرش که کنار بخاری در حال گرم شدن بود ناگهان متوجه به صدا در آمدن در اتاق شد ، پسر بچه وارد شد در حالی که چیزی در زیر کُت پشمی اش پنهان کرده بود به مادرش نشان داد و گفت : ببین من چه چیزی پیدا کرده ام مادرش گفت : چه چیزی پیدا کردی ؟ او گفت : من این پرنده را از داخل حیاط پیدا کردم مثل اینکه راه لانه اش را گم کرده است مادرش که در حال تماشا کردن پسر بچه و پرنده بود لبخندی از روی محبت و د لسوزی به فرزندش زد و گفت : آفرین بر توکه به این پرنده محبت و کمک کردی خد ای مهربان بچه هایی که به پرنده ها مهربان باشند و آنها را اذیت نکنند خیلی دوست دارد خدا هم حالا تو را خیلی دوست دارد بگذار کنار بخاری گرم شود .
پسر بچه از اینکه مادرش اجازه داده بود آن پرنده را مدتی نگه دارد خوشحال شد و لبخندی از روی رضایت بر لبانش نقش بست و از مادرش تشکر کرد و پرنده را با خود به داخل اتا قش برد تا مدتها دوستان صمیمی برای هم بودند اما کم کم زمان آن فرا رسیده بود که پرنده به لانه اش بر گردد ، پسر بچه خیلی ناراحت بود و نمی توانست خاطرات شیرین روز هایی که درکنار هم بودند را فراموش کند اما چاره ای نداشت که او را آزادکند چون او نیز باید مثل پسر بچه کنار خانواده اش با شد پس او را با ناراحتی آزاد کرد و پرنده خوشحال و سرحال از او تشکر کرد و رفت .

 نظر دهید »

مهمانی فرشته ها

08 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#به_قلم_خودم
#مهمانی فرشته ها
حسین و دوستش مدتها بود که روز شماری می کردند و به امید آمدن آن روز روز های انتظار را با بی صبری و اشتیاقی فراوان سپری می کردند روز هایی که قرار بود به مهمانی با شکوهی بروند ، روز هایی که مثل کبوتر های عاشق آروم و قرار نداشتند از مدتها قبل ساک خود را آماده کرده بودند ، پوتین های خود را تا ملکوت برق انداخته بودند ، آن شب حسین و دوستش آن چنان اشتیاق داشتند که خواب نمی رفتند اما با لاخره روز موعود فرار رسید حسین با دوستش کم کم آماده حرکت می شدند ، مادرش با نگرانی چشمان بارانی اش را با گوشه ای از چادر گل گلی اش پاک می کرد و با آب و قرآن صبورانه ایستاده بود همچون سروی مقاوم اما با دلی شکسته از جدایی فرزندش اما او خوشحال در حال پرواز بر روی ابر ها بود و همان طور که بند پوتینش را محکم می کرد مادرش را دلداری می داد حسین در حالی که بوسه بر صورت مادرش می زد با او خداحافظی کرد و رفت .
مادرش با باران صلوات ، آب و قرآن به دست با چشمانش او را تا پایان جاده انتظار همراهی کرد حسین رفت و مادر یکه و تنها روز های انتظار را بی صبرانه و مشتا قانه به امید دیدن روی حسین سپری می کرد روز ها و ماهها می گذشت و مادر همچنان چشم به در دوخته منتظر وارد شدن حسین بود تا این که در یکی از روز ها صدای زنگ درب حیاط به گو ش رسید مادر آن چنان خوشحال شد که مثل پرنده ای که بال در آورده باشد به طرف درب حیاط رفت اما هنگامی که درب را باز کرد پست چی بود که نامه حسین را آورده بود ، مادر آن را گرفت و با ز کرد و با چشمان بارانی اش شروع به خواندن کرد ، بوی عطرش فضای خانه را پرکرده بود بعد از اینکه خبر داده بود حالش خوب است و بعد از یک عملیات مهم به زودی بر می گردد لبخندی از روی رضایت بر لبانش نقش بست . مادر همچنان منتظر روز ها را سپری می کرد تا اینکه یک روز حسین با دوستش به خانه آمدند مادرش آن چنان خوشحال بود که مثل پروانه در اطراف شمع وجود فرزندش می چرخید عطر باران صلوات ، بوی گل محمدی و بوی لباس های خاکی همه جا را پرکرده بود چه فضای دل انگیزی شده بود ، مادر ش با خوشحالی حسین را تا اتاق همراهی می کرد و بوسه بر پیشانی اش می زد که هر دو وارد اتاق شدند مادر ش که مثل همیشه سماورش روشن بود در حالی که چایی را می ریخت از حال و هوای مهمانی سؤال کرد او با صبوری گفت : در آنجا می توان عطر بال ملائک را استشمام کرد آن روز بهترین روز آن دو بود مادر ش آن روز را هیچگاه فراموش نخواهد کرد و به دفتر خاطرات قلبش خواهد سپرد آن ها در کنار هم روز ها را به خوبی می گذراند و متوجه گذشت زمان نبودند تا اینکه کم کم زمان رفتن فرا می رسید زمانی که قطار عمر با ید مسافران ملکوت را تا مهمانی فرشته ها پیش می برد پس باید می رفتند تا این بار برای همیشه جاودانه و به یاد گار بمانند ، رفت تا بر دفتر خاطرات قلب مادرش سرمشق ایثار و شهادت را حک نماید . این بار نیز مادرش با چشمانی بارانی حسین را تا پایان جاده انتظار تا سفری ملکوتی و همیشگی بدرقه نمود این بار حسین و دوستش برا ی همیشه در نزد خدا و در مهمانی فرشته ها (ِ(عنْدَ رَبِّهِمْ يرْزَقُونَ ؛ نزد پروردگارشان روزي داده مي‌شوند))(آل عمران آیه 169) شدند .

 نظر دهید »

دوربین قلبها

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

به قلم خودم
دوربین قلب
ما انسانها هر کدام درگیر و دار زمانه و مادیاتی که همچنان پیش به سویمان می تازند، گیر کرده ایم و شده ایم
افساری برای اسب سرکش نفسمان که هر لحظه ما را به سویی می کشاند. اما خود نمی دانیم به کدامین سو فقط می تازد و ما را با خود می برد، حال در این مسیر و بین راه هر کاری شد ، شد ، هر کس زیر پا له شد شد، هر کس هر بلایی به سرش آمد برایمان مهم نیست فقط خودمان هستیم و آن خواسته خودمان . عقل مان را در دست احساساتمان سپرده ایم که گوش به فرمانش باشد.
اکنون سخن این است که در این مسیر برای خانه هایی که تنها چند روزی باعث آرامش و یا سرپناهی یا گاهی اوقات نیز آن هم نیست. دوربین های مداربسته ای را قرار می دهیم که، هر لحظه همه جا را رصد می کند، کی چه زمانی وارد و خارج شد، آیا دزدی آمد فلان کالای با ارزشمان را برد یا نه؟ و حتی مواظبیم فلان شخص وارد اتاقمان نشود، صحبت های ما را نشنود، حتی تمام قفل اتاقها را وارسی می کنیم سالم باشد مبادا دزدی بیاد ، یا مزاحم زندگی مان باشد و ….و هزاران چیزهایی که اطراف خودمان آویزان کرده ایم که مبادا آن ها را ازدست بدهیم.
اما تا به حال فکر کردیم کاش یک دوربین مداربسته، برای خانه قلبمان کار می گذاشتیم تا این هستی ما را همه وجود و مایملک ما از ما دزدیده نشود؟ آیا تا به حال خانه قلبمان را رصد و چک کردیم که ببینم چه چیزی و چه کسی وارد آن شده است؟آیا مزاحمی چون ، ریا سمعه، افکار نادرست و هر چیزی که خانه قلبمان را مأوا گزیند. آیا تا به حال مواظبیم که به محبت های دیگر غیر از محبت خدا اجازه ورود ندهیم و در ان را بر روی محبت غیر خدا بسته نگه داریم؟ آیا تا به حال به این فکر کردیم که راه قلبمان از سمت صراطی که به سمت ولایت است، قرار دهیم یا به سمت ولایت شیطان؟ حال اگر دوربین مداربسته خود را به در خانه قلبمان کار نگذاشته ایم باید عجله کنیم که راهزنان قلبمان در کمین و در حال افزایش و فرصتی دیگر باقی نیست باید هر چه سریعتر به جنگ و مقابله با این دزد تا دندان مصلح که لحظه ای ساکت نیست برخاست. حال وقت آن رسیده است دراین مسیر کمی خرج نمایم. کمی تلاش مضاعف نمایم. پس به امید آن روز که بتوانیم در تمام اتاق های قلبمان را به روی افراد متفرقه بسته نگه داریم وبه سر در خانه قلبمان تابلو ورود افراد متفرقه ممنوع نصب نمایم.

 نظر دهید »

پرواز برای همیشه

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

پرواز برای همیشه
امروز گیرم ، گیرهمه چیز گیر تموم این خودیت ها و نادانی های متلاطم درونی ام یک پایم به سمت زمین گیر است و پای دیگر به سمتی که نمی دانم کجاست. آرزو ها و هوای نفس مرا دربند خویش کشیده است، به پرنده دلم اجازه سفر نمی دهد، می خواهم پرواز کنم به سمت بی نهایت . جسمم روحم را تسخیر خویش نموده است ؛چرا رهایم نمی کنی خسته ام ، خسته ام از این قفس از این زندانی که در آن گیر کرده ام هر چه تلاش کردم بالهایم شکسته تر، زخمی تر شد و من با چشمانی گریان به انتظار آمدن راه نجات و پرواز به سوی بی نهایت و محو شدن در حرکتم کسی نیست یاریم نماید؟ کسی نیست بالهایم را مرهم نماید. ای نفس ، ای هوای من مرا رها کن به من اجازه بده می خواهم بروم می خواهم پرواز نمایم. تا همه چیز و همه کس را پشت سر نهم و در سرزمین دیگری مأوا گزینم تا به آرامش همیشگی ببرسم . ….ای جسم و روح نا آرامم یاریم نما تا برای همیشه رها شوم …. مرا رها کن ……..21/4/98

 نظر دهید »

آسمان طوفانی دلم

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

به قلم خودم
آسمان دلم طوفانی است و باران بی صبری ریزان. صاعقه حوادث هر لحظه درون و بیرونم را به لرزه می آورد و باید با صاعقه گیری از دعا و نیایش خانه قلبم را از ویرانی حفظ نمایم. هر روز دست به دعا باشم، این طوفان درونی ام خود و دیگری را از پای درنیاورد . ای درون نا آرامم کمی آرام گیر، کمی بی نهایت ها را بنگر به آن هایی که چشم در انتظارند تا با آرامش تو آرامش یابند و نفس های بریده بریده آن ها را به پیوستگی وصل دهی …..21/4/98

 2 نظر

دلتنگ روزهای گذشته

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#به_قلم_خودم
این روز ها چقدر دلتنگم دلتنگ روزهای فراموش نشدنی، دلتنگ روز های خوب کنار دوستان بودن، دلتنگ روز های که تازه وارد حرم شده بودم و نقاره خانه حرم ورود ما را خبر می داد. امامن چه چیزی برایشان هدیه می بردم دستانی خالی پر از خواهش و التماس با روحی رنجور ، خسته و چشمانی بارانی! همچنان پیش می رفتم !اما ایشان با چی ؟دستانی پر از کرم و بخشش و مهر. در این سالها نتوانستم رسم مهمانی را خوب به جا بیاورم . دستانم این بار خالی تر از گذشته . چقدر دلتنگ ام دلتنگ ، خوردن جرعه ای از آب سقایی که بتواند تلاطم درونی ام ، را آرام نماید، چقدر دلتنگم که بتوانم بالهای مجروح و خسته ام را به طواف کعبه عشق بسایم تا مرهمی بر زخم هایم باشد ، تا بار دیگر به سرزمین آلاله های بی قرار سفر نمایم ، اکنون که امنه جان تو می روی دلتنگی ام دو چندان تر می شود .با با لهای خسته تر ……….

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • ...
  • 50
  • ...
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟