دلتنگ روزهای گذشته
#به_قلم_خودم
این روز ها چقدر دلتنگم دلتنگ روزهای فراموش نشدنی، دلتنگ روز های خوب کنار دوستان بودن، دلتنگ روز های که تازه وارد حرم شده بودم و نقاره خانه حرم ورود ما را خبر می داد. امامن چه چیزی برایشان هدیه می بردم دستانی خالی پر از خواهش و التماس با روحی رنجور ، خسته و چشمانی بارانی! همچنان پیش می رفتم !اما ایشان با چی ؟دستانی پر از کرم و بخشش و مهر. در این سالها نتوانستم رسم مهمانی را خوب به جا بیاورم . دستانم این بار خالی تر از گذشته . چقدر دلتنگ ام دلتنگ ، خوردن جرعه ای از آب سقایی که بتواند تلاطم درونی ام ، را آرام نماید، چقدر دلتنگم که بتوانم بالهای مجروح و خسته ام را به طواف کعبه عشق بسایم تا مرهمی بر زخم هایم باشد ، تا بار دیگر به سرزمین آلاله های بی قرار سفر نمایم ، اکنون که امنه جان تو می روی دلتنگی ام دو چندان تر می شود .با با لهای خسته تر ……….