ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

دوربین قلبها

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

به قلم خودم
دوربین قلب
ما انسانها هر کدام درگیر و دار زمانه و مادیاتی که همچنان پیش به سویمان می تازند، گیر کرده ایم و شده ایم
افساری برای اسب سرکش نفسمان که هر لحظه ما را به سویی می کشاند. اما خود نمی دانیم به کدامین سو فقط می تازد و ما را با خود می برد، حال در این مسیر و بین راه هر کاری شد ، شد ، هر کس زیر پا له شد شد، هر کس هر بلایی به سرش آمد برایمان مهم نیست فقط خودمان هستیم و آن خواسته خودمان . عقل مان را در دست احساساتمان سپرده ایم که گوش به فرمانش باشد.
اکنون سخن این است که در این مسیر برای خانه هایی که تنها چند روزی باعث آرامش و یا سرپناهی یا گاهی اوقات نیز آن هم نیست. دوربین های مداربسته ای را قرار می دهیم که، هر لحظه همه جا را رصد می کند، کی چه زمانی وارد و خارج شد، آیا دزدی آمد فلان کالای با ارزشمان را برد یا نه؟ و حتی مواظبیم فلان شخص وارد اتاقمان نشود، صحبت های ما را نشنود، حتی تمام قفل اتاقها را وارسی می کنیم سالم باشد مبادا دزدی بیاد ، یا مزاحم زندگی مان باشد و ….و هزاران چیزهایی که اطراف خودمان آویزان کرده ایم که مبادا آن ها را ازدست بدهیم.
اما تا به حال فکر کردیم کاش یک دوربین مداربسته، برای خانه قلبمان کار می گذاشتیم تا این هستی ما را همه وجود و مایملک ما از ما دزدیده نشود؟ آیا تا به حال خانه قلبمان را رصد و چک کردیم که ببینم چه چیزی و چه کسی وارد آن شده است؟آیا مزاحمی چون ، ریا سمعه، افکار نادرست و هر چیزی که خانه قلبمان را مأوا گزیند. آیا تا به حال مواظبیم که به محبت های دیگر غیر از محبت خدا اجازه ورود ندهیم و در ان را بر روی محبت غیر خدا بسته نگه داریم؟ آیا تا به حال به این فکر کردیم که راه قلبمان از سمت صراطی که به سمت ولایت است، قرار دهیم یا به سمت ولایت شیطان؟ حال اگر دوربین مداربسته خود را به در خانه قلبمان کار نگذاشته ایم باید عجله کنیم که راهزنان قلبمان در کمین و در حال افزایش و فرصتی دیگر باقی نیست باید هر چه سریعتر به جنگ و مقابله با این دزد تا دندان مصلح که لحظه ای ساکت نیست برخاست. حال وقت آن رسیده است دراین مسیر کمی خرج نمایم. کمی تلاش مضاعف نمایم. پس به امید آن روز که بتوانیم در تمام اتاق های قلبمان را به روی افراد متفرقه بسته نگه داریم وبه سر در خانه قلبمان تابلو ورود افراد متفرقه ممنوع نصب نمایم.

 نظر دهید »

پرواز برای همیشه

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

پرواز برای همیشه
امروز گیرم ، گیرهمه چیز گیر تموم این خودیت ها و نادانی های متلاطم درونی ام یک پایم به سمت زمین گیر است و پای دیگر به سمتی که نمی دانم کجاست. آرزو ها و هوای نفس مرا دربند خویش کشیده است، به پرنده دلم اجازه سفر نمی دهد، می خواهم پرواز کنم به سمت بی نهایت . جسمم روحم را تسخیر خویش نموده است ؛چرا رهایم نمی کنی خسته ام ، خسته ام از این قفس از این زندانی که در آن گیر کرده ام هر چه تلاش کردم بالهایم شکسته تر، زخمی تر شد و من با چشمانی گریان به انتظار آمدن راه نجات و پرواز به سوی بی نهایت و محو شدن در حرکتم کسی نیست یاریم نماید؟ کسی نیست بالهایم را مرهم نماید. ای نفس ، ای هوای من مرا رها کن به من اجازه بده می خواهم بروم می خواهم پرواز نمایم. تا همه چیز و همه کس را پشت سر نهم و در سرزمین دیگری مأوا گزینم تا به آرامش همیشگی ببرسم . ….ای جسم و روح نا آرامم یاریم نما تا برای همیشه رها شوم …. مرا رها کن ……..21/4/98

 نظر دهید »

آسمان طوفانی دلم

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

به قلم خودم
آسمان دلم طوفانی است و باران بی صبری ریزان. صاعقه حوادث هر لحظه درون و بیرونم را به لرزه می آورد و باید با صاعقه گیری از دعا و نیایش خانه قلبم را از ویرانی حفظ نمایم. هر روز دست به دعا باشم، این طوفان درونی ام خود و دیگری را از پای درنیاورد . ای درون نا آرامم کمی آرام گیر، کمی بی نهایت ها را بنگر به آن هایی که چشم در انتظارند تا با آرامش تو آرامش یابند و نفس های بریده بریده آن ها را به پیوستگی وصل دهی …..21/4/98

 2 نظر

دلتنگ روزهای گذشته

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#به_قلم_خودم
این روز ها چقدر دلتنگم دلتنگ روزهای فراموش نشدنی، دلتنگ روز های خوب کنار دوستان بودن، دلتنگ روز های که تازه وارد حرم شده بودم و نقاره خانه حرم ورود ما را خبر می داد. امامن چه چیزی برایشان هدیه می بردم دستانی خالی پر از خواهش و التماس با روحی رنجور ، خسته و چشمانی بارانی! همچنان پیش می رفتم !اما ایشان با چی ؟دستانی پر از کرم و بخشش و مهر. در این سالها نتوانستم رسم مهمانی را خوب به جا بیاورم . دستانم این بار خالی تر از گذشته . چقدر دلتنگ ام دلتنگ ، خوردن جرعه ای از آب سقایی که بتواند تلاطم درونی ام ، را آرام نماید، چقدر دلتنگم که بتوانم بالهای مجروح و خسته ام را به طواف کعبه عشق بسایم تا مرهمی بر زخم هایم باشد ، تا بار دیگر به سرزمین آلاله های بی قرار سفر نمایم ، اکنون که امنه جان تو می روی دلتنگی ام دو چندان تر می شود .با با لهای خسته تر ……….

 نظر دهید »

حضرت مهدی ساحل رستگاری

06 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#به_قلم_خودم
#حضرت_ مهدی_ (عج)_ و_ ساحل_رستگاری
ما انسان ها هر کدام در گوشه ای از تونل زمان محبوس جهالت ها شده ایم، هر کدام جایی را به نظاره نشسته ایم و عروسکی شده ایم برای خیمه شب بازی نفسمان و در دریای مواج زمانه کشتی نفسمان هر لحظه ما را به سویی می کشاند، نا خدای آن را شیطان و افکار شیطانی و باد بان آن را هوا و هوس هایی قرار داده ایم که هر لحظه ما را به ساحل های بی سرا نجامی رهسپار می نمایند، دزدان ایمان و عقیده مان به وسیله تبلیغات فرهنگی قلب های ما را نشانه رفته با تیری از افکار آلوده که هر لحظه هجمه کوسه های درنده تبلیغاتی با دندانهای مسلح از تبلیغات شیطانی ما را به دام شکارخود می کشاند، نمی دانیم ساحل نجات کجاست، زمانه زمانه ای شده است که دشمن در لباس دوست و آشنا آن چنان به ما نزدیک شده که هر لحظه امکان غرق کردن ما را دارد دیگر طاقت ها تمام شده است، در هر زمان دوری و رهایی از شما ما را به آن سو می کشاند پس مددی برسان.
اکنون که ما در دریای مواج و پر تلاطم نیرنگ و نفاق سر گردان شده ایم و نمی دانیم به کدامین ساحل
پنا ه ببریم، ساحل هایی که هر روز مُدل های تازه ای به خود می گیرد و هرروز فریبنده تر می شود، اینک کم کم وقت آن فرارسیده که نا خدای کشتی نفسمان شما شوید و باد بان آن ایمان، عمل ، بصیرت و بینشمان تا شما ما را به ساحل رستگاری برسانید.

 نظر دهید »

ادامه روزهای سپری شده حوزه

05 مرداد 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#قسمت_دوم
سال بعد شروع شد و با اساتیدی آشنا شدم که عطر وجود و روحانیتشان بعد از سال ها هنوز استشمام می شود و با عطر وجود و معنویت آنهاست که آرامش می یابم و نفس می کشم و روح پرواز در من زنده می شود این اشخاص
نقطه اوج من بوند آرام آرام به من پرواز را یاد می دادند. یک روز به سرزمین کتابها وارد شده بودم و در حال سیر در میان کتاب ها بودم که با صدای یکی از اساتید متوجه حضور کسی شدم. از نام و نشانم سوال کرد. این باعث شد من شوق آرامش را در وجود ایشان ببنیم و هرگاه می خواستم ارامش یابم یا شوق پرواز به او می نگریستم تا دوباره انرژی پرواز داشته باشم.
روز ها می گذشت در کنار اساتید و راهنمایان بحث و درس ها آرام بود شیب مسیر هم آرام یک روز می خواستند ما را به به امامزاده در اطراف ببرند اما من هنوز در گوشه خلوت تنهایی خود، مثل پرنده ای که بالش شکسته کمی پرواز به سمت بالا بعد دوباره به پایین می افتادم دوباره در گوشه ای تنها می نشستم و دوست نداشتم دیگر پرواز نمایم، اما با اصرار آنها کمی در محیط گردش می کردم در آنجا محیط رنگارنگ طبیعت نمونه ای از زیبایی را به اوج خود می رساند و ما را به سمت نقاش آن هدایت می کرد. در ادامه آن با دوستان به منظور دیدن زیبایی های طبیعت ، درختان و شنیدن تسبیح پرندگان به کنار نهر آب رفته بودیم تا زیبایی های بیشتری از عظمت خداوند را به نظاره بنشینیم. مراسم ان روز بسیار زیبا و خوب بود اما نمی دانم چرا هنوز درونم متلاطم بود.گردش ان روز ما که هر کدام درسی از زندگی برایمان بود تمام شد.
اکنون دوباره ادامه مسیر قبل ، مسیر مبارزه با آفاتی چون ، غیبت ، گناه ، ریا و سمعه که در کمین عقل و قلب ما بودند اساتید در طول مسیر به هر کدام از آفات که می رسیدیم ما را راهنمایی میکردند این چه آفتی است مراقب باشید درخت انسانیت شما را خشک نکند ، و …… علاوه بر آزمون درس و بحث باید در آزمون انسانیت هم شرکت می کردیم آن روز ها همراه با توجهات خداوند تمام شد . هنوز در ادامه مسیر حرکت بودیم مسیر پستی و بلندی بسیاری داشت اما باید ادامه می دادم در ادامه مسیر حرکت ما را به مشهد مقدس ببرند از قبل اطلاع داده شده بود اما من نمی توانستم پرواز نمایم چون وحشت در طول مسیر قبلی امکان پرواز را از من سلب می کرد اما با اصرار مدیر و آمدن دختر عمو به منزل ما جهت خداحافظی و با گریه های او من هم به پرواز در آمدم وحشت مسیر در من مانعی ایجاد نمی کرد در طول مسیر ، بودن درکنار اساتید و دوستان دیگر پرواز را برایم آسان می ساخت در طول مسیر مسیر سخت ف ناهموار، طاقت فرسا و من هم روحی نا ارام داشتم اما بالاخره به مأمن رسیدیم.
در ابتدای ورودمان گلدسته های طلایی به استقبال ما آمدند همراه با صدای نقاره خانه ای که ورود ما را گزارش می داد وکبوتر ها ی که در اطراف کعبه عشق به طواف می پرداختند و جان خود را از غبار غفلت شستشو می دادند ، عطر بالهای ملایک از دور استشمام می شد ، دست و روی خود شسته غبار راه زدوه و وضوی عشق گرفته و سجده بر آستان دوست نهادیم ، ما وارد حرم شدیم نورانیتی در آن مکان وجود داشت که تاریکی های درونی ما را روشن می خواست ، خوردن آب سقا خانه که عطش درونی مرا خاموش می -نمود ، می توانست مزه آن را برای همیشه ماندگار نماید در آن مهمانی میزبان رسم مهمانی را به خوبی ادا کرد ، اکنون من مثل همان آهویی شده بودم که این بار به دامان امام رضا(ع) پناهنده شده بود که ضامنم برای ادامه مسیر باشد چون که هرچه به سرزمین دانایی نزدیک تر می شدیم مسیر پرواز مشکل و انحرافات و راههای که هرکدام ما را به سمت خود راهنمایی می کردند بیشتر که می توانست ما را از مسیر اصلی دور نماید می خواستم که ضامنم باشد که وحشت مسیر و ترسها مرا بر جای خود میخ کوب نکند بعد از چندین روز زیارت دوباره عازم بازگشت به سمت شهر خود شدیم با امام رضا(ع) خداحافظی کردیم در طول مسیر زیارتگاهی از دور مثل گنبد خضرای مدینه نمایان می شد که جلوه زیبایی را به نمایش می گذاشت هر کدام در طول مسیر جلوه ای از زیبایی و عظمت بود که زبان را توان وصف نیست . هنگام برگشت به شهرمان با لبخند ها و چهره معنوی اش مرا تا رسیدن به منزل بدرقه نمود .
بعد از سال ها که من هر کجایی می رفتم جهت خاموش شدن تلاطم درونی و ارامشم درونی ام ، همچنان بی فایده بود اما ندانستم این تلاطم و نا آرامی درونی ام چی بود که همچنان ادامه دارد ……… ان شاء الله در سرزمین دیگری ماوا گزینم تا به ارامش همیشگی برسم .
1

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 408
  • 409
  • 410
  • 411
  • 412
  • 413
  • ...
  • 414
  • ...
  • 415
  • 416
  • 417
  • 418
  • 419
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟