ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

خدمت به مردم

11 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

یکی از ویژگی های بارز ابراهیـم کمک و خدمت رسانی به مردم بود. یک روز که هوا طوفانی بود و معابر را آب گرفته بود، ابراهیم پاچه هایش را بالا می زند و افراد مُسن را کول می کند و به مقصد های خود می رساند. این گونه هم به مردم خدمت می کرد و هم نفسش را پایمال می کرد…

برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم

 نظر دهید »

شهید محمد رضا تورجی زاده

11 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 نجات

راوی: مادر شهید

چهار سال از تولد محمدرضا گذشت. روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد. آن زمان وسط حیاط حوض بزرگی داشتیم. پسرم با بچه ها دور حوض میدویدند و بازی میکردند. من هم مشغول کارهای خانه بودم.یکدفعه صدای ناله و فریاد پسرم بلند شد. بی اختیار دویدم. سنگ لب حوض قبلا شکسته بود. گوشه آن هم خیلی تیز شده بود. محمد زمین خورد. سرش به همان لبه تیز حوض برخورد كرد. خون از سرش به شدت جاری شد.ملافه بزرگی را آوردم. پر از خون شد! اما خون بند نمیآمد. خیلی ترسیدم.

همسایه ها آمدند. از شدت خونريزي محمد بیهوش روي زمين افتاد!در آن حالت فقط امام زمان ع را صدا میزدم. حال من بدتر از او شده بود! با کمک همسایه ها او را به بیمارستان بردیم. آن روز خدا پسرم را نجات داد.

ایام عید بود. مهمان داشتیم. به خاطر شیرین زبانی و زیبایی چهره، همه محمد را دوست داشتند. یکی از بستگان شکلات بزرگي به او داد. من هم رفتم که چایی بیاورم. یکدفعه دیدم همه بلند فریاد میزنند! همه من را صدا میکردند.با رنگ پریده دویدم به سمت اتاق. محمد افتاده بود روی زمین! چشمانش به
گوشه ای خیره شده بود. از دهان او کف و خون میآمد! صحنه وحشتناكي بود.

?من حال خودم را نمیفهمیدم. خدا را به حق حضرت زهرا س قسم میدادم. شکلات بزرگ در گلويش گير كرده و راه نفس او را بند آورده بود. یکی از همسایه ها كه انسان دنیا دیده ای بود. آمد جلو.انگشتش را در حلق بچه کرد. باسختي شکلات را درآورد. آن شب هم خدا فرزندم را نجات داد.

?چند روز گذشت. محمد را توی پشه بند خوابانده بودم. موقع غروب به سراغ او رفتم. یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده! خیلی ترسیدم. همسایه ها را صدا کردم. نََفس او بالا نمیآمد. با یکی از همسایه ها رفتیم بیمارستان. دکتر سریع او را معاینه کرد. آزمایش گرفت و… روز بعد دکتر گفت: خدا خیلی رحم کرده. اگر او را دیرتر رسانده بودید بچه تلف میشد. این یک عفونت سخت بود که به خیر گذشت.چند روزی از اين ماجراها گذشت. چندین اتفاق دیگر نيز رخ داد.من همیشه توسل به حضرت زهرا س داشتم. هر بار دست عنایت خدا را میدیدم. اما باز ميترسيدم!

شب بعد از نماز سر سجاده نشستم. به این اتفاقات فکر
میکردم. بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد. حالا پشت سر هم این اتفاقات و… نکند این بچه عمرش به دنیا نیست. نکند چشم زخم و…به سجده رفتم. خیلی گریه کردم. بعد گفتم: خدایا همه چیز به دست توست.ماهیچ اختیاری از خود نداریم. خدایا مرگ و زندگی به دست توست. شفا به دست توست. بعد خدا را به حق ائمه قسم دادم؛ گفتم خدایا پسرم را از خطرات نجات بده.خدایا فرزندم را به تو میسپارم. خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمان ع شود. خدایا او را از خطرات حفظ کن. در تربیت فرزندان ما را یاری کن.بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد. پسرم روز به روز بزرگتر میشد و قویتر. هر وقت نماز میخواندم کنارم می ایستاد. او هم مثل ما نماز میخواند.


بر گرفته از کتاب یازهرا (خاطرات #شهید_تورجی_زاده )

 نظر دهید »

شهید باقر هاشمی

11 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

آنهایی که زندگی در دنیای خاکی را، آغاز و انجام انسان به حساب آوردند، صحبت از عشق و پرواز را چگونه خواهند فهمید؟ باید الهی شد و از دنیای ماده و حیوانیت، فراتر رفت تا معنای درک قرب حق را فهمید. باقر هاشمی از ملکوتیانی بود که در سال 1343، در شهرستان نی ریز، بخش آباده طشک، در خانواده ای مذهبی و متدین، زندگی دنیای مادی را درک کرد با فداکاری پدر و مادری مهربان، درس انسانیت را در مکتب ولایت فرا گرفت و برای آموختن رموز خلقت و پی بردن به علوم عقلی و نقلی، راهی مدرسه شد.

دوره ابتدایی را در دبستان هجحرت آغاز نمود. از آنجایی که در میان شاگردان مدرسه، فردی منضبط، خوب و زرنگ بود. توانست دبستان را با موفقیت به پایان برد و برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمای ابن سینا رفت. در مدرسه راهنمایی هم با تلاش و پشتکار درس خواند و با معدل خیلی خوبی توانست مدرک سوم راهنمایی را دریافت نماید. سپس دوره متوسطه را در دبیرستان آیت الله طالقانی، تا کلاس سوم دبیرستان در س خواند. اما به دلیل فقر مالی از تحصیل باز ماند و نتوانست دوره دبیرستان خود را به اتمام برساند.

شهید هاشمی فردی مهربان و با همراهان و همسایگان خوش خلق و خوش برخورد بود. علاقمندی خود را به اسلام با شرکت در مجامع مذهبی و مراسم دینی بروز می داد. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سخنرانیها شرکت می کرد و با برخورد با افراد کم اطلاع از اسلام ، سعی می کرد آنها را با مبانی دین آشنا و راهنمایی کند. 11/11/1361 برای اولین بار به جبهه اعزام شد. برای دومین بارهم در تاریخ 11/1/1362 از طریق بسیج به جبهه رفت . در عملیات والفجر1 به عنوان آرپی جی زن به دفاع از میهن اسلامی پرداخت و در منطقه شرهانی، در تاریخ 21/12/1361، جوانمردانه با دشمن جنگید و ترس و رعب را بر دل دشمن مستولی کرد. ناگهان اصابت ترکشی قامتش را بر خاک نشاند و روح بی قرارش راه آسمانها را در پیش گرفت . پیکر پاک و مقدس این شهید گرانقدر را در گلزار شهدای روستای طشک به خاک سپردند. یکی از همرزمانش می گوید: باقر علاقه زیادی به نگهبانی و گشت زدن در خط مقدم جبهه داشت. همیشه با ما می گفت: شما بخوابید و من در سنگر بیدار می مانم و نگهبانی می دهم.

مادر شهید هاشمی می گوید: باقر بار سفر را بسته بود و تصمیم به عزیمت به سوی جبهه داشت سعی کردم با حرفهای خودم مانع از رفتن او شوم.

نگاهی مهربان به من کرد و گفت: مادرجان، همان طوری که ابراهیم(ع) اسماعیل را به فرمان خدا به قربانگاه برد. شما هم مرا فدایی در راه خدا به حساب بیاورید و قربانی حسین(ع) و فرزندانش کنید.

منبع: مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، 243-244.

 نظر دهید »

مفقود الاثر کرامت طهماسبی نگهداری

10 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون»(سوره آل عمران، آیه169)

کرامت نگهداری فرزند کریم با شماره شناسنامه 1898 صادره از کوشکک، لازم دانستم چند کلمه ای به امت همیشه در صحنه حزب الله وصیت کنم.

خدای را شکر گذار و سپاسگذارم که حرکت به سوی جبهه های نور علیه ظلمت را نصیب من نمود، باز هم خدا را شکر گزارم که زندگی و حیاتم را در زمانی قرار داده است، که انقلاب اسلامی متولد شده است و به تمام ارزشهای مادی پشت پا زده و آنها را طرد و بی ارزش نموده است. دوباره اسلام پس از هزار و چهارصد سال، عظمت و حیات خود را باز یافته است. پروردگارا مهر و شفقت تو غالب و قدرت ات مزید است. گریز از حکومت و فردایت میسر نیست. بنابر این جز تو کسی را نمی یابم که گناهان و اعمال زشت و ناستوده ام را ببخشد. پروردگارا! حال که مشعل هدایت را در غرب و جنوب برافروخته ای، حال که تپه های پر برف و قله های به فلک کشیده غرب را و دشت ها و ناهمواری های جنوب را برای ما به دانشگاه مبدل ساخته ای.

حال که ماده مورد آزمایش و امتحانمان جهاد شده است، حال که ملاک و مدرک قبولی از این امتحان دانشگاهی جهاد، شهادت و به خون غلطیدن است؛ من تو را گواه گرفته و برای رضایت و خشنودی تو به سوی این مکان مقدس یعنی جبهه، هجرت می کنم، تا با یاری تو، هدایت شوم و با امید به تو به دانشگاه بروم و با الهام گرفتن از فرامین و دستورات تو، جهاد و مبارزه کنم. در آخر اگر لیاقت و شایستگی رسیدن به قرب بارگاه ترا پیدا کردم، شهید شوم تا آنکه شاید، گناهان و معاصی ام بخشیده شود و در روز قیامت در مقابل پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(ع) و دیگر شهدای اسلام و انقلاب اسلامی بویژه شهدای دبیرستان آیت الله طالقانی رو سفید و سربلند باشم . امیدوار که بتوانم گفتارم را جامعه عمل بپوشانم و با خلوص نیت در جهت الله گام بردارم که مورد قبول درگاه خداوندی قرار گیرد. اما سلام بر شما امت حزب الله که حضور خود در صحنه را تاکنون حفظ نموده اید و ثابت کرده اید که یاور اسلام و قرآن هستید.

منبع: مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص514-515

 نظر دهید »

فخر فروشی

10 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

همه نشسته بودند. مثل اینکه شخصی بخواهد از سرزمین ناشناخته های نا کجا آباد بیاید، چشم ها را به در دوخته بودند. دل تو دل ها نبود که، قواره یک متری اش وارد شد. چشمان تیز بین خود را آن چنان این طرف وآن طرف چرخاند. درست مثل فرمان ماشین.
کسی نبود بگوید آخر بنده خدا کمی آرام تر مگر چه خبراست؟ چه کسی را می خواهید متوجه خودت کنید؟ نه شاید می خواهید یک جوری دیگران را متوجه کت و شلوار اتو کشیده ات کنید، یا می خواهید بگوید: من آن چنان مهم هستم که باید همه ساعتها علف زیر پاهایشان سبز شود، تا من نزول اجلال کنم؟

 نظر دهید »

شیوه تسلط کفار بر اوضاع مسلمان ها

10 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 حضرت آیت‌الله بهجت (قدس‌سره):

 برادری نکردن مسلمانان با کفار، سبب عزت اسلام و مسلمان‌ها در دنیا و آخرتشان است. در غیر این صورت، آنها آقا بالاسر ما می‌شوند و ما را اغفال و مغلوب خود نموده و با مال خودمان، ما را به استعباد و نوکری می‌کشانند؛ زیرا آنها با مال و ثروت خودمان، معادن و منابع ما را کشف می‌کنند، و در استخراج آن ما را به نوکری و عملگی می‌گیرند، و برای حمل آن از نیروی انسانی ما استفاده می‌کنند، و در نهایت اصل بار و حمل را برای خودشان بر می‌دارند و می‌برند! …

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 359
  • 360
  • 361
  • ...
  • 362
  • ...
  • 363
  • 364
  • 365
  • ...
  • 366
  • ...
  • 367
  • 368
  • 369
  • ...
  • 419
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟