نورپرداز دل تنگی در کلبه قلبم
18 آبان 1398 توسط یا کاشف الکروب
الها! در این واپسین روزهای عمر مرا عهدی بود با جانان اما خریداری نشد. روزها مرا به تنگناها و چالش می کشاند و شب ها مرا به امید فرداها نوید می دهد، من بی صبرانه پرده شب را با سپیده صبح می شکافم و نور پرداز دل تنگی ام را در کلبه قلبم آویزان می نمایم و چشمان منتظرم تا دور دست ها به تماشای کوچه پس کوچه های مه گرفته زمانه به نظاره می نشیند، اما من همچنان دستانم را به سوی تو به پرواز در می آورم تا شاید، دستان لرزانم بالی شود و تا ملکوت اجازه پرواز در وادی جانان یابد و لبریز از می ناب خویش گردد.