محبت به خانواده
محبت به خانواده
مامان در آشپزخانه مشغول آشپزی بود.
رضا وارد شد.
- مامان خسته نباشید.
- ممنوم
- چه بوی خوبی می آید؟
- چه می کنی؟
- غذا درست می کنم.
- چه غذایی؟
- همان غذایی که دوست دارید؟ قورمه سبزی
- دست مامان گلم درد نکند. چقدر زحمت می کشی؟ خسته شدی
- می خواهی برایت یک چایی بریزم خستگی ات بیرون برود؟
- چرا که نه؟ بریز من الان کارم تمام می شود و می آیم.
- چشم. بفرماید این هم یک چایی تازه برای مامان گلم. بخورد تا روحیه اش تازه شود.
- تو امروز با محبت شدی؟ چیزی می خواهیی؟
- نه مامان چیزی نمی خواهم. مگر بد است که من برای شما یک چایی بریزم و خسته نباشید بگویم؟
- نه بد نیست ولی شک کردم شاید تو کاری داری می خواهی با محبت کردن من، آن کارت را انجام بدهم؟
- نه مامان کاری ندارم. فقط خواستم تشکر کنم از زحمات شما. شما به من محبت می کنید و غذای مورد علاقه ام را درست می کنید تا من خوشحال شوم . دیگر باید بروم سر کامپیوتر ، امتحان عربی دارم.
برو عزیزم. خداخیرت بده. موفق باشی
رضا خوشحال از دعای مادر، از آشپزخانه خارج شد.