ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

بیا تا با آمدنت زندگی معنا بگیرد

16 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

بیا تا با آمدنت زندگی معنا بگیرد

مولا ی من!

سلام
به روز تولدت نزدیک می شویم؛ روزی که قدم های پر از خیر و آرامشت را به عرصه گیتی نهادی تا خورشید به روی تو لبخند زند و ستاره و مهتاب به سجده‌ات بیفتند.
تو بدون نشانه‌ای به این عرصه پا نهادی تا نشانه‌های بزر گ را آشکار سازی و اتفاقات بلندی برای تاریخ بشر رقم بزنی.
تو بدون نشانه آمدی تا نشانه‌های فراموش شده دین را آشکار سازی در روزگاری که هیچ نشانی باقی نخواهد ماند.

تو آمدی تا زندگی معنا بگیرد و کوچه پس کوچه‌های خاکی و تاریک قلب‌مان را روشنایی بخشی و با باران رحمت و امیدت آب و جارو نمایی.
تو آمدی تا منتظران را بی‌قرار ظهورت نمایی.
اللهم عجل لولیک الفرج

 نظر دهید »

انتظار دل خسته

15 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

مولای من!

سلام 

نمی دانم این روزها را چگونه باید سپری کرد، نه حوصله ای و نه حالی دارم، 

روزها همچنان پیش می روند و مرا به ایستگاه آخر نزدکی می نایند، اما دریغ از توشه ای که در این سفر ابدی بتوانم رای خود تهیه نمایم.

نمی دانم کجا را به نظاره نشسته ام یا در انتظار چه چیزی هستم، اما هر چه که است،  سال های زیادی است که همچنان در انتظار وسردرگم هستم. 

مولای من! 

برگردد نگاهی به این دل و روح خسته نمی کنی؟

 نظر دهید »

چگونگی سود بردن از امام زمان(عج)

12 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

امام مهدی علیه السلام :

و أَمّا وَجهُ الاِنتِفاعِ في غَيبَتي فَكَالاِنتِفاعِ بِالشَّمسِ إذا غَيَّبَتها عَنِ الأَبصارِ السَّحابُ، وإنّي لَأَمانُ أهلِ الأَرضِ كَما أنَّ النَّجومَ أمانٌ لِأَهلِ السَّماءِ، …
« … و امّا چگونگى سود بردن از من در غيبتم، مانند سود بردن از خورشيد است، هنگامى كه ابر، آن را از ديده‌ها پنهان مى‌دارد، و من، مايه ايمنىِ اهل زمين هستم، همان گونه كه ستارگان، مايه ايمنى اهل آسمان‌اند. …
الغيبة، طوسى: ص ۲۹۰ ح ۲۴۷

 نظر دهید »

کوته نوشت

12 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

مولای من ! 

سلام روز هایم در پس پرده زمانه می گذرد و جویبار عمر مرا به فردا ها  و در مسیری می برد که نمی دانم به کجا خواهم رسید و از کدام سرزمین خواهم گذشت، نمی دانم کدام سرزمین تن من را قبول کند و آیا مرهمی خواهم شد برای التیام بخشی زخم هایی که هنوز …

مولای من! مرا بپذیر و آدم کن و شایسته رسیدن به سربازی ات بنما. 

 نظر دهید »

ضرر بی ضرر

11 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

✍️ضرر بی ضرر

🎡 همیشه مدار زندگی بر یک روال نیست، گاهی هم پر از پیچ و خم می شود که در این جور مواقع بعضی از افراد به جای این که صبوری کنند یا راه حلی برای این مسئله پیدا کنند، دچار تنش 💥 های جسمی و روحی ‌می‌شوند.

⚡️ تنش‌هایی که علاوه بر خودشان، سوهان روح بقیه هم می شوند. همین مسئله سبب می‌شود که به مشکلات قبلی این مسئله هم اضافه بشود.

💡 پس برای جلوگیری از مسائل و مشکلات بعدی و در تنگنا قرار ندادن خودمان و بقیه، راه‌حل‌های موضوع را لیست و بررسی کنیم.
❌ ضرر رساندن به خودمان و دیگران ممنوع.


✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: «لا ضَرَرَ وَلا ضِرارَ.؛ زیان‌رساندن به خود و به دیگران ممنوع است. »

📚 کافی، ج 5، ص 292

#تلنگر
#حدیثی

 نظر دهید »

پسرک تنها

06 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

پسرک تنها

🍃علی تنها در میان باغی بی‌هدف پیش می رفت و پایش را به سنگ‌ها می‌زد. همین طور که پیش می‌رفت ناگهان خود را در جلوی کلبه ای با در چوبی کهنه‌ای دید. هوا سرد بود و خورش یواش یواش پشت کوه‌ها می‌رفت. به خودش جرأت داد. جلو رفت و در را باز کرد. صدای ناله‌ی در ضربان قلب علی را چند برابر کرد. آب دهانش را قورت داد و دوباره در را هُل داد. از جرز در وارد کلبه شد.

🍂 تارهای عنکبوت اطراف پنجره را گرفته بود و خاک همه جا را پوشانده بود، اجاقی آن سو تر قرار داشت که چند چوب نیم‌سوخته آن را روشن نگه داشته بود، چند ظرف کوچک در گوشه کلبه روی زمین افتاده بود، جلوتر رفت قدم هایش را با ترس بر زمین می گذاشت.

💫 چشمش به جسم لاغر زنی افتاد که بر روی تخت با لباس های کهنه و پاره خوابیده بود؛ کمی جلوتر رفت در کنار تخت او نشست با تعجب به او نگاه کرد، با خودش فکر کرد: « چرا تنهاست، خانواده او کجاست؟» در همین فکرها بود که گلنساء خودش را بر روی تخت جابه جا کرد که یکدفعه دستش به علی خورد؛ از خواب پرید، وحشت زده به علی نه ساله نگاه کرد، گفت: «تو کی هستی، اینجا چه کار می کنی؟»

🍁 چشم‌های علی بارانی شد، فین فین کنان گفت: «وضع مالیمون خوب بود؛ اما مادرم مریض شد. پدرم هر چه داشتیم خرج دکترش کرد؛ ولی فایده نداشت و مادرم فوت کرد. من و پدرم تنها ماندیم. پدرم بی حوصله و عصبی شد. مدام مرا کتک می زد… » گریه‌های علی تبدیل به هق هق شد. گلنساء چشم‌های نمناکش را پاک کرد. چشمش به رد زخم‌های کهنه و تازه روی دست و صورت علی افتاد. دلش گرفت، گفت: «با همسرم زندگی می کردم و با هم حصیر می بافتیم به شهر می بردیم و می فروختیم؛ اما یکدفعه همسرم بیمار شد و فوت کرد. الان… من تنهام، می تونی پیش من بمونی، از تو مواظبت می کنم.»

🍃علی لبخند زد. گلنساء نیرویی تازه یافت از جایش بلند شد؛ شروع به تمیز کردن کلبه کرد و از بیرون چوب آورد آتش را روشن کرد، او خوشحال به این سو و آن سو می‌رفت. قابلمه روی اجاق گذاشت تا بعد مدت‌ها غذای گرم درست کند.


#داستان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 28
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 32
  • ...
  • 33
  • 34
  • 35
  • ...
  • 151
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟