زندگی به سبک شهدا
06 خرداد 1400 توسط یا کاشف الکروب
آب نمی خواهم
یک جوان کم سن و سال دیدم،افتاده بود گوشه یسنگر…..
از وضعش معلوم بود که رفتنیه کنارش نشستم
بهش گفتم: وایسا الان می رم برات آب میارم.
دستم را گرفت و گفت: نه حاجی. آب می خوام چی کار؟
فقط زودتر از اینجا برو…. اصرار کردم که نه حتما باید برم برات آب بیارم….
باز گفت: آب نمی خوام . الان که آقا میاد؛ اگر تشنه نباشم چه جوری تو صورتش نگاه کنم؟
:books: داستانهای کوتاه