تاس کباب
03 مهر 1398 توسط یا کاشف الکروب
اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاد وقتی اومد رفتم ناهار رو بکشم که دیدم خراب شده، خیلی ناراحت شدم، یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه. علت گریه ام رو فهمید، خندید و خودش غذا رو کشید.
او نقدر از غذا تعریف کرد که یادم رفت خراب شده.
خاطر ای از زندگی سردار سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
منبع: کتاب نیمه پنهان ماه، ص27. زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص142