ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

داستانک با ولایت تا شهادت

30 شهریور 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#داستانک
#به_قلم_خودم
#با_ولایت_تا_شهادت ❤
بوی باروت و تانک های نیمه سوخته عملیات روز قبل مشام را نوازش می داد. پیکرهای غرقه به خون و تکه تکه بچه ها بر روی زمین جا خوش کرده بود. غروب غم انگیز زمستان و دلتنگی دوستان غربت و تنهایی بچه ها را مضاعف می کرد. خستگی از تن و روی بی رمق ابراهیم و بچه ها می بارید. بُغض گِلو ها را می فشرد. لب های ترک خورده و چشمان معصومانه آنها داستان هایی از جنس ولایت مداری، وفاداری، عطش ، پیکرهای بی سر، دستان قطع شده ، قساوت قلب بعثی ها، را به نمایش می گذاشت.
نزدیکی های اذان بود. صدای اذانِ ابراهیم روح نیایش را در بچه ها زنده کرد. بچه ها نماز را با ابراهیم به جماعت خواندند. دعا ها و نیایش ها با احساس عجیبی همراه شده بود . دریای اشک سَد پِلک ها را شکست. ملکوتیان هم نوا با بچه ها در آسمان دعا و نیایش به پرواز در آمده بودند.
بچه ها چند دقیقه ای به استراحت پرداختند. خواب چشمان ابراهیم را ربوده بود اما، فکر عملیات غروب فردا اجازه خواب را به او نمی داد. نقشه را چند بار بررسی کرد.
از سنگر خارج شد. لبخند همیشگی اش تَرَک لب های او را بازتر کرده بود. نزدیکی های غروب در هوای سرد و ابری زمستان بچه ها را به صف کرد. آرایش نظامی نیروها را انجام داد. عملیات با رمز یا زهرا(س) آغاز شد.
صدای خمپاره و شلیک گلوله ها و مین هایی که بچه ها را ملکوتی می کرد به گوش می رسید. دشمن از هر طرف آتش می ریخت و با هر نقشه ای سعی در تسلیم بچه ها داشت. بچه ها سر سخت تر و با مقاومت بیشتر ادامه می دادند. مین های منور موقعیت بچه ها را نمایان تر می کردند. خستگی و تشنگی بچه ها را بی تاب کرده بود. از هر زخمی صدای ضعیفی از درخواست ، قطره ای آب می آمد. ابراهیم شرمنده و ناراحت چشم هایش به قُمقُمه های خالی آب دوخته شده بود. قُمقُمه هایی که، تا آخرین قطره های وجودیشان را در کام آنها وارد کرده بودند تا وجود خود را فدای وجود بچه ها نمایند. سختی ها و آتش دشمن ثانیه به ثانیه شدت می گرفت. هر تکه ای از بدن بچه ها با اصابت گلوله ای جدا و به گوشه ای می افتاد.
ابراهیم با ذکر ، دعا ، رسیدگی به مجروحان و منفجر کردن تانک های دشمن سعی در مقاومت و ایجاد روحیه امید در بچه ها داشت. تعداد شهدا در حال افزایش بود. کمی آن طرف تر خمپاره ای اصابتشد. دست ابراهیم قطع شد. دشمن آن چنان به بچه ها نزدیک شده بود که با کوچکترین صدا به آنها حساس می شد. هر لحظه امکان قتل عام شدید بود. آنها با هم پیمان بسته بودند که تا آخرین قطره خون خویش از دستورات امام(ره) پیروی نمایند. آخرین لحظات مقاومت بچه ها بود. ابراهیم با صدای بریده و خسته فریاد زد: یا زهرا(س)! همگی به حضرت زهرا(س) متوسل شدند ناگهان گروهی از نیرو های تازه نفس همراه با مُهِمات به جمع آنها پیوست . برق امید و شادی در چشمان بی جان و خسته بچه ها درخشید. بچه ها جان تازه ای گرفتند. شهدا و مجروحان را به عقب برگرداندند. ابراهیم برای درمان به عقب برگشت تا در فرصتی دیگر دوباره به جمع آنان بپیوندد.
«إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتی کُنتُم توعَدونَ؛
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل می‌شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است.»(1)

 

پی نوشت:
1. سوره فصلت، آیه 30 .
2. پرواز شهدا به سرزمین آلاله های بی قرار حامل پیغامی به بلندای تاریخ شد. پیغامی که پیروی از دستورات ولایت فقیه و عمل به تعالیم اسلام حدود و مرز انسانیت را مشخص می نماید. پیغامی که روح پلید استعمار را در بند کشید.

 2 نظر

تو هر زمان که بیایی بهار خواهد بود

25 شهریور 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 

 

مولایم!

از همه چیز حتی قلب های ما آدمها بوی سردی و پاییز به مشام می رسد.

زمان نیز با سردی و پاییز همراه شده است.
تمام زمان ، هوا، قلب های پاییز ی ما یک چیز می خواهد بهار.
بدون وجود شما همه چیز سرد و پاییزی است.
آری تمام هستی این مفهوم را خوب متوجه شده است.
بهار ما زمانی است که شما بیایید.
پس هر زمان که شما بیایید بهار نیز خواهد آمد.
بدون وجود شما اگر چه بهار باشد اما بهار نیست.

اللهم عجل لولیک الفرج.

 

 

 2 نظر

برای آرامش

03 شهریور 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

داستانک برای آرامش

خود نمایی حوض وسط حیاط با ماهیانی که در آن به بازی مشغول بودند عظمت و زیبایی خدا و زندگی را به نمایش می گذاشت. گلدانهای اطراف حوض، فضا را دل انگیز کرده بودند. آب پاشی صبح مادر و بوی عطر آگین گلها آرامش و معنویت خانه را دوچندان کرده بود.
زهرا مشغول کارهای عقب افتاده اش بود. رضا در حال خارج شدن از خانه بود . مادر رضا را صدا می زند:
-رضا نان بخر
-چشم مادر. حتما هنگام برگشتن می خرم.
- زهرا بیا کمی به من کمک کن. زانوهایم درد دارند خسته شده ام .
- چشم مادر الان می آیم. بله مادر با من کاری داشتید؟
- می خواهم ناهار درست کنم.
زهرا و مادرش مشغول درست کردن ناهار می شوند.
-زهرا چه کاری می خواستید انجام دهید که عقب افتاده بود؟
-در حال نوشتن مقاله ام بودم.
-موضوعش چیست؟
- نوع پوشش و رفتار خانم ها و اقایان در دین اسلام
- جالب شد، بیشتر برایم توضیح می دهید؟
-بله مادر
- در دین اسلام پوشش ، حجاب و رفتار خانم با آقا متفاوت است. پوشش خانم باید به گونه ای باشد که نازک، زننده و تحریک کننده نباشد، رفتارش باید به گونه ای نباشد که بیمار دلان به آنها توجه کنند، در محیط بیرون رنگ هایی نپوشند که جلب توجه کند.
- چرا در اسلام این توصیه ها شده است؟
-برای آرامش، امنیت خانواده و جوانان ، مستحکم تر شدن روابط اعضای خانواده با یکدیگر
در حال صحبت کردن بودند که رضا با اخم وارد شد.
- در مورد چه موضوعی صحبت می کنید ؟
-در مورد نوع پوشش و رفتار خانم ها و آقایان در دین اسلام که یکی از موضوعات مقاله ام است.
- رضا با اخم شروع به بحث کرد این چیزهایی که در موردش صحبت می کنید کسی به این چیزها توجه نمی کند. هر شخصی بر اساس دستور و روش خویش حرکت می کند و آن را درست ترین دستور می داند و برای دستوراتش توجیهاتی دارد.
- زهرا با ناراحتی گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ چرا با من بحث می کنید؟اینها دستور دین اسلام و قرآن است.
-رفتم نانوایی نان بخرم.خانمی که چند کوچه بالاتر همسایه مان است آنجا بود با لباس هایی روشن و تحریک کننده و خیلی معمولی و راحت با نانوا صحبت می کرد که به محض اینکه متوجه شد من آنجا هستم سریع از نانوا خواست نانش را بدهد . مردم آن چنان محو تماشای او شده بودند انگار که نه انگار .
- وقتی برخی از افراد این گونه اند، مردم تمام اینها را به اسم دین می بینند.
- من وظیفه ام را انجام می دهم حال کسی مراعات نمی کند من مسئول نیستم.
-دیگر در این مورد چیزی نشنوم.
زهرا چیزی نمی گوید. توضیح دادن فایده ای نداشت هر چقدر توضیح می داد جواب برعکس می گرفت.
ابروانش را گره کرد وبا قلبی آزارده فضای آرام ، باصفا و ارتباط صمیمی چند لحظه قبلشان را می دید که به خاطر رفتارهای برخی اشخاص محیط آرام خانه به هم ریخته بود و به فضای نا آرام مبدل شده بود.
زهرا فکر می کرد، چگونه برخی از افراد را به اهمیت حجاب و آرامش واقف سازد.

 2 نظر

دعوت عرفات

09 مرداد 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

دعوت عرفات

چند روز گذشت سراغی از ما نشد، تا اینکه جناب عزرائیل به حضورمان شرفیاب شدند، مرا به حضور خواستند، گفتند: بفرماید برویم دعوتید گفتم کجا؟
گفت قدم در مسیری دراز تا بلندای ابدیت خواهی نهاد، آنجا که چشمان سوسو زده ات باید غبار اعمالت و حساب و کتابت را بر قلب جان هموار نماید. دوباره گفتم: کجا من از دعوت نامه و حرفهای تو متوجه نمی شوم درست برایم روشن کن که ذهنم بتواند آن وادی را سیر نماید و مدهوش سخنانت نشود. آنگاه به خود آمد دید هنوز در عالم بی خبری غفلت و سرگردان از سفری بی نهایت طولانی و سخت هستم گفت: امده ام تو را دعوت کنم به سرزمینی به جز این سرزمین که تو آن را تسخیر کرده ای و در خواب بی خبری مدهوش شده ای و امروز را به امید فردا رهسپار جاده بی نهایت تا وادی حیرانی نموده ای .
دوباره گفتم من غرق در باغ آرزوها هستم این افکار ناتوان من این چیزها را درک نمی کند آن چنان غرق در خیال بافی ها و آرزوها شده ام که نمی دانم. گفت می خواهم تو را به جایی ببرم که تا آخرین مرتبه خیال پردازیت در باغ آرزوهایت پذیرایی شوی. خوشحال و خرسند از پذیرایی، ناگاه گفت کجا؟ از چه چیزی خوشحال می شوی؟ تو به صرف انواع عذابها، دودها، نعره ها دعوتی انواع عذابهایی که با رنگ ها و طعم های مختلف انواع دسرهای تزئین شده با ندانم کاری ها و فریب های خودت باید بخوری. انواع آتش هایی که تو باید هرروز تن رنجور و روحت را به آن بسپاری. گفتم: نه من به این مهمانی و دعوتی نمی آیم. من هنوز با ارزو ها و افکارم در بی خبری می خواهم پرواز نمایم.
من اگر دعوتت را بپذبرم سپری ندارم که جلوی آتش را بگیرد، من نمی توانم از این صراط عبور کنم، صراطش خیلی سخت، لرزان، نازک وآتشش آن چنان سوزان و فروزان و پای من هم لغزان ولرزان و در آخر به قعر و عمق آن خواهم رفت کمی به من اجازه بده. نمی شود فعلا مأمورم تو را به آن مهمانی ببرم همه منتظرت هستند مقدم و مؤخری در کار نیست تو باید باغ آرزوهایت را خراب نمایی و با من رهسپار این سفر همیشگی شوی. اما گفتم: تو می دانی روح، جسم رنجور و ناتوان من تحمل یک لحظه حرارت چهل تا پنجاه درجه ندارد چگونه در مقابل این خروارها آتش و دود تحمل کنم. کمی مهلت بده فعلا مؤخرکن می خواهم برگردم می خواهم خود را دراقیانوس عرفات شستشو نمایم، می خواهم اسماعیل نفس را به مسلخ عشق بکشانم تا باغ آرزوهایم با باران توبه رشدنماید.فعلا کمی مهلت ده چراکه صبح نزدیک است پس به امید دیدار. من مدهوش وخوشحال تا صبحی دیگر و اطمینان

 نظر دهید »

مژده ظهور

03 مرداد 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

مژده ظهور
لبخند طلوع آفتاب بر لبان صبح نقش می بندد ، پنجره چشمانم به روی بهار گشوده می شود.
شبنم احساس بر گوشه ای از پلک هایم می نشیند و ندای امید از بیکرانه ها گوشم را به نوازش می آورد، تلألویی از باران عدالت بند بند وجودم را به تسخیر خویش می کشاند ، آب حیات بخش زندگی در رگ هایم جریان می یابد و برگ، برگ دفتر انتظار ورق می خورد برقی از نور امید کلبه قلبم را نور افشانی می نماید ؛ ندایی از ملکوت شادی را به ارمغان می آورد که طلوع آفتاب ظهور نزدیک است .

 نظر دهید »

علت بیماری های نفسانی

01 مرداد 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

بازنویسی معراج السعاده
علت بیماری های نفسانی
علت یبماری های نفسانی و خارج شدن اخلاق از حد میانه روی بر سه دسته است: نفسانی که خارجی یا جسمی است.
علت نفسانی آن است که از همان ابتدای فطرت برای انسان ایجاد شده باشد مثل اینکه شخص درکش ضعیف باشد یا اینکه قوه شهوت نداشته باشد.
علت خارجی آن است که به دلیل عوامل خارجی ایجاد شده باشد مثل اینکه شخص با اشخاص بد رفت و آمد داشته باشد و رفتارهای آنها را دیده یا شنیده و بر اساس آن رفتارها عمل کرده به گونه ای که این رفتارها برای او ماندگار شده است و به صورت صفات اخلاقی ناپسند در آمده باشد مثل شخص بیماری که بر اثر بیماری بد اخلاق شده باشد یا قوه شهوت او زیاد یا کم شده باشد.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 42
  • ...
  • 43
  • 44
  • 45
  • ...
  • 55
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟