ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

حقوق بشر و آزادی قدس

25 فروردین 1402 توسط شهید محمود رضا بیضائی

حقوق بشر و آزادی قدس

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ «ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یسْطُرُونَ؛ ن، سوگند به قلم و آنچه می نویسند» (قلم:1)
آری سوگند به قلم و آنچه می نویسند از عبرت های تاریخ بشر از هدایت ها و گمراهی ها از ظلم و غارت ها از صلح و جنگ از رعایت ارزش های انسانی و زیر پا نهادن آن.
ای آفریننده و ای هدایت کننده قلب ها و عقل ها! مگر تو ما انسانها را خلق نکرده بودی که خلیفه الله باشیم؟ مگر تو ارزش های انسانی را در وجود ما به ودیعه ننهاده بودی که یکدیگر را در رسیدن به کمال و قرب الهی یاری نمایم؟ مگر پیمان اَلست نگرفته بودی که به عهد خویش وفادار بمانیم؟ پس چرا به پیمان و عهد خویش وفادار نماندیم؟ و دیو راهزن جاده عقل، عقل ها را به غارت برده و سرگردان در جاده های گمراهی رها کرده است.
انسانها بر انسانهای دیگر مسلط شده اند. قوانینی ساخته و آن را براساس اصول و ارزش های انسانی می دانند و همچنان در پی گمراهی انسانهای مظلوم، به ستم کشیدن، بردگی، تجزیه و تحلیل شهرهای آنها و اکنون نیز در پی «معامله قرن» می باشند و با این ستم ها و بردگی ها خود و قوانینشان را وسیله نجات و هدایت بشر می دانند. حقوق و قوانینی که جوابی قاطع بر ناملایمات و خونریزیها ندارد و نقض کننده حقوق بشری می باشد نه تنها نجات دهنده و هدایت کننده نیست بلکه هلاک کننده است.
کاش! بشر سرگردان در پشت دیوار طبیعت مادی به نقص، ضعف، ناتوانی حقوق و قوانین خود پی ببرد و پیمان اَلست خویش را دوباره زنده نماید و تنها ره به سوی آفریننده حقیقی پوید تا از سرگردانی های گمراه و هلاک کننده رهایی یابد به کمال و قرب الهی دست یابد؛ چرا که تاکنون قوانین خود ساخته اش نتوانسته است دردی از دردهای او را درمان نماید و چه بسا بر آن افزوده است.
#قدس

 نظر دهید »

انتظار دل خسته

15 اسفند 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

مولای من!

سلام 

نمی دانم این روزها را چگونه باید سپری کرد، نه حوصله ای و نه حالی دارم، 

روزها همچنان پیش می روند و مرا به ایستگاه آخر نزدکی می نایند، اما دریغ از توشه ای که در این سفر ابدی بتوانم رای خود تهیه نمایم.

نمی دانم کجا را به نظاره نشسته ام یا در انتظار چه چیزی هستم، اما هر چه که است،  سال های زیادی است که همچنان در انتظار وسردرگم هستم. 

مولای من! 

برگردد نگاهی به این دل و روح خسته نمی کنی؟

 نظر دهید »

شهدا رفتند تا

13 بهمن 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

شهدا رفتند تا….

شهدا رفتند تا به ما بیاموزند، انسانیت را معنای واقعی آزادی را، ولایت مداری را، اما فکر ها و قلب ها تسخیر شد، تسخیر احساساتی زودگذر و فردایی نا مشخص که استقلال و آزادگی خود را ارج نمی نهند و در پی مسیر گمراه کننده از این سو به آن سو می شتابند و رهبران الهی و آسمانی را وا می نهند و در پی رهبرانی می روند که هیچ سعادتی را برای او تضمین نمی کنند؛ چرا که آنان اگر تضمین کننده سعادت بودند، چاره ای برای سعادت مندی خود می اندیشند، لذا باید مسیر و حرکت و سیر زمانی و مکانی خود را به سمت سعادت و انسانیت سوق داد و پرچم کشور و سرخ شهادت را همچنان بالا نگه داشت و عزت و استقلالی که با بهای سنگین به دست آمد، به همین سادگی از دست نداد.
پس این لحظات ناب را باید دریافت و چون طلایی ارزشمند آن را از دست نااهلان زمانه حفظ نمود.

 نظر دهید »

روزگار عصمت قسمت دوم

01 بهمن 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

روزگار عصمت

✨قسمت دوم

🌾مردم از حکومت پهلوی ناراضی بودند و هر روز به خیابان‌ها می‌ریختند و شعار می‌دادند: «نصرُ من‌الله و فتحٌ قریب، مرگ بر این سلطنت پرفریب
زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی
جان فدا می‌کنیم در ره آزادگی
سرنگون می‌کنیم سلطنت پهلوی، مرگ بر شاه.»

☘عصمت هم همراه با دوستانش به راهپیمای‌ها می‌رفت و با مردم شعارهای بر علیه رژیم می‌دادند و به چیزی جز نابودی شاه و همفکرانش راضی نبودند. عصمت علاقه و توجه ویژه ای به سخنان امام (ره) داشت و هر روز از طرف دوستان انقلابی اش اعلامیه ها به دستش می رسید؛ آنها را می‌خواند و زمانی که شب می‌شد، اعلامیه‌ها را در زیر چادرش پنهان می‌کرد و به در منازل می‌رفت و به داخل می انداخت.

✨بحث های سیاسی هر روز داغ و به پا بود، همسایه‌ها آن را تدارک می‌دیدند و در منازل خود برگزار می‌کردند و عصمت هم که عاشق این مسائل بود هر روز به آنجا می‌رفت؛ گوش خودش را تیز می‌کرد تا از اتفاقات اطرافش بیشتر با خبر شود.

🍃زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد؛ اما باز هم عصمت همچنان در مسیرش مصمم بود چون می دانست که این تازه شروع کار است و باید این انقلاب نوپا را حفظ کنند تا به راحتی از بین نرود، بازهم کارهای خود را شروع کرد و در ترویج خط اصیل اسلامی که روحانیون مسئول و متعهد بودند، نقش آفرینی کرد و همیشه می گفت: «رمز پیروزی و بهروزی اسلام امام و روحانیت است، پس این عزیزان را باید داشته باشیم زیرا اینان توشه راهند.»

☘عصمت آن چنان به روحانیت علاقه و اعتقاد داشت که زمانی که خبر شهادت شهید آیت‌الله بهشتی که به قلب زمان لقب گرفته بود را شنید، در گوشه ای از اتاق نشست، زانوی غم بغل گرفت و از اعماق جانش شروع به گریه کرد و بر سر خود می‌زد و همیشه از امام(ره) به عنوان تنها الگو و اسوه حسنه در دوران حضرت ولی عصر (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) یاد می کرد.

ادامه دارد…

#داستانک
#شهیده_عصمت_پور‌انوری

 نظر دهید »

روزگار عصمت قسمت اول

29 دی 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

روزگار عصمت

✨قسمت‌‌ اول

🍃مادر بقچه لباس‌ نوزاد توراهی را برای چندمین بار نگاه می‌کند تا کم‌و‌کسری نداشته باشد.

☘غلامعلی صبح‌ها زودتر به مغازه خیاطی می‌رود. شب‌ها دیرتر برمی‌گردد تا روزهای آخر بارداری همسرش استراحت کند. هرچه اصرار می‌کرد تا اجازه دهد پس‌دوزی لباس‌ها را انجام دهد؛ ولی غلامعلی چینی میان پیشانی‌ بلندش می‌نشست و با دلسوزی می‌گفت: «زن کمی هم به فکر سلامتی خودت و بچه‌مون باش.»

🌾در یکی از روزهای قشنگ که صدای جیک‌جیک گنجشکان در حیاط خانه پیچیده بود، درد زایمان سراغش آمد. لب‌هایش کش‌آمد. دستی روی شکم برآمده‌اش کرد. سپس با نوزاد شروع به حرف زدن کرد: «بالاخره می‌خوای بیای دنیا. چقدر منتظرت بودم. »

🎋روزهای چشم انتظاری در سال۱۳۴۱ در شهر مذهبی دزفول به پایان رسید. نوزاد دختری پا به خانه غلامعلی‌خیاط گذاشت. غلامعلی در گوش بچه اذان و اقامه گفت. بعد روی به همسرش کرد و گفت: «موافقی اسمش رو بذاریم عصمت؟ می‌خوام مثل اسمش پاک بمونه!»

🍃مادر با چهره‌ای رنگ‌پریده دستی به سرنوزاد کشید و سرش را تکان داد.
روزها مثل باد می‌گذشتند. شیرین‌زبانی عصمت دل همه اعضای خانواده را به دنبالش می‌کشاند. جسم عصمت که قد می‌کشید روح او هم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. شوق و علاقه فراوانی به خواندن قرآن داشت. او به همراه چهار خواهر در تابستان برای آموزش و یادگیری قرآن پیش خانم کاظمینی که اهل عراق بود، می‌رفت.

💫وقت نماز که می‌شد چهره‌اش برافروخته می‌شد. اول وقت چادر گلداری که مادر برایش دوخته بود را می‌پوشید و رو به قبله می‌نشست. عصمت فقط به روخوانی قرآن بسنده نکرد. آیات قرآن را در رفتارش به تصویر می‌کشید.

🍁وقتی مدیر مدرسه گفت: «از فردا بدون روسری مدرسه می‌آیی.» غم بزرگی روی دلش سنگینی می‌کرد. سراغ مادر رفت و گفت: «من دیگه مدرسه نمی‌رم.» مادر در حال رفو کردن شلوار خاکستری بود. دست از کار کشید. نگاهی به عصمت کرد و گفت: «چرا ناراحتی؟ کسی چیزی بهت گفته؟!»

🌾وقتی متوجه شد مدیر به او چه گفته است فردا به مدرسه رفت تا پرونده‌ عصمت را بگیرد. به مدیر گفت: «من چند دختر دارم می‌خوای با بی‌حجابی اونا من جهنمی بشم؟!»

ادامه دارد…

#داستانک
#شهیده_عصمت_پور‌انوری

 نظر دهید »

در پناه ما هستی

27 دی 1401 توسط شهید محمود رضا بیضائی

در پناه ما هستی
نرگس روزهای جمعه پای ثابت دعای ندبه در مهدیه بود. آن روز صبح ساعت پنج صبح را نشان می داد، نرگس سراسیمه از خواب برخاست. نگاهی به ساعت انداخت، نگاهی به اطرافش کرد، مات و مبهوت مانده بود. دستی به پیشانی اش کشید، عرق از رویش می ریخت؛ یعنی ممکن است. آب دهانش را قورت داد یعنی من؟ دوباره به فکر فرورفت، اشک قطره قطره از گوشه چشمانش سرازیر شد و تا نزدیکی چانه اش رسید و صدای هق هقش بلند شد، مادرش از خواب برخاست سراسیمه خود را به اتاق نرگس رساند و گفت: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟» نرگس هق هق کنان گفت: «خواب دیدم در صحرای سر سبزی هستم، راه را گم کرده بودم نمی دانستم اینجا کجاست همین طور پیش می رفتم، با خودم ناله می کردم اینجا کجاست؟ من اینجا چه می کنم؟ کسی نیست کمک کند؟» ناگهان صدایی زیبا مرا به سوی خود فرا خواند، همین طور که به دنبال آن صدا می رفتم، به خیمه ای زیبا و بزرگ رسیدم که در آن قرآن و کتاب‌های تاریخی بود، فردی زیبا رو را دیدم که بر روی صورتش نور بود واز زیبایی چون ماه می‌درخشید، هنگامی که مرا دید به داخل تعارف کرد، من وارد شدم از من پذیرایی کرد و گفت: «نگران نباش در پناه ما هستی، ما حواسمان به دوستانمان است.» مادر حین شنیدن خواب، همراه با نرگس شروع به گریه کرد. هر دو دعای فرج امام زمان(عج) را در هوای روحانی سحر خواندند و به سمت مهدیه حرکت کردند

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 55
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟