دلگویه
مولی من!
سلام
من خسته ام ازتکرارهای بی فایده از آمد و شب شب و روز
از رفتارها و افکارها
از زندگی بی سامان
از روحی که ناآرام ومتلاطم است
مولای من! من را ببر دیگر نمیخواهم ذره ای از وجودم دراین زمین باقی بماند
مولی من!
سلام
من خسته ام ازتکرارهای بی فایده از آمد و شب شب و روز
از رفتارها و افکارها
از زندگی بی سامان
از روحی که ناآرام ومتلاطم است
مولای من! من را ببر دیگر نمیخواهم ذره ای از وجودم دراین زمین باقی بماند
تکرار درس آموز است
ماه محرم هر سال تکرار میشود؛ تکراری درسآموز از تاریخ بشر از تاریخ جهل و بصیرت، ولایت مداری و ولایت پذیری
ماه محرم و قیام عاشورا، درس انسانسازی، عزت و کرامت نفس است و این درس هر سال تکرار میشود. تکرارها بیدار کننده است که از خواب غفلت باید برخاست و به ندای امام زمان خویش لبیک گفت و در ره مولای حقیقی خویش، رفت و عزت نفس خود را حفظ کرد.
زمان چگونه ما را با خود به فرداهایی نامشخص می برد که گاه خود انتخاب می نمایم که چگونه باشد و گاه تقدیری است که در جلوی راهمان قرار داده می شود و ما تسلیم می شویم که به آن فردا سفر نماییم.
کاش! تمام فرداهایمان پر از یاد خدا، امید و سعادت باشد.
فرا رسیدن ایام محرم را ابتدا به محضر امام زمان(عج) وهمگی بزرگواران تسلیت عرض می نمایم.
قضاوت بی جا
سرش را به سوی آسمان بالا برد. قطرات باران با اشکهایش قاطی شد و از پهنای صورتش سرازیر گردید.
بی هدف کوچه، پس کوچه ها را پشت سر میگذاشت. حس کودک گم شده ای را داشت که به دنبال جایی می گشت. دستان لاغر و استخوانی اش را در جیب کت نیمه پاره اش داخل کرد. دستمالی بیرون کشید اشک هایش را پاک کرد. صدای خِس، خِس سینه اش می آمد و قرارش را می گرفت. به گوشه ای نشست و سرش را پایین انداخت. ناگهان یادش آمد او باید می رفت؛ اما کجا نمی دانست.
دستی بر روی زانویش گذاشت، یاعلی گفت و بلند شد و حرکت کرد. چند قدم بیشتر نتوانست برود. به پژویی که در نزدیکی درختی پارک شده بود، برخورد کرد. سرش به آینه بغل خورد، از پیشانی اش خون بیرون زد و بر روی زمین ولو شد.
صدای دزدگیر ماشین بالا رفت.
مهرداد از طبقۀ دوم ساختمان هوار کشید
چیه؟ چه خبره؟ کیه؟
به پایین ساختمان نگاه کرد.چشمش به مختار افتاد که تعادلش را از دست داده بود و با موهای جوگندمی اش او را متعجب نمود.
بدو، بدو ازطبقۀ دوم ساختمان پایین آمد. سیلی محکمی به صورت مختار زد.
مختار چشمانش را برای لحظه ای باز کرد، لبانش را به سختی تکان داد چیزی گفت که نامفهوم بود.
مهرداد گفت:
دروغگو الآن که دادمت دست پلیس، همه چی روشن می شه
مرد نگاه ملتمسانه و پر دردی به مهرداد کرد و دوباره بی هوش شد.
مهرداد چند بار صدایش زد، اما صدایی نشنید. در همین هنگام پلیس سر رسید و گفت:
اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی افتاده ؟
مهرداد ماجرا را توضیح داد.
پلیس به سمت مختار رفت. گوشش را بر روی قلب او گذاشت. صدایی نشنید. نبضش را گرفت، از نبض هم خبری نبود. به سرباز دستور داد، به اورژانس زنگ بزند. در این هنگام سرباز دیگری دستبند به دست، به سمت مهرداد آمد. دستان مهرداد متعجبانه میان دستبند گرفتار شد و هر چه نگاه ملتمسانه کرد، فایده نداشت. او را به سمت کلانتری و مختار را به سمت بیمارستان بردند.
#داستانک
#به_قلم_خودم
اهمیت خانواده
یکی از مکان هایی که افراد در آن به رشد همه جانبه می رسند؛خانواده است. در این مکان ارزشمند افراد میتوانند با یکدیگر تعامل داشته باشند و البته تعاملی سازنده که در راستای تحقق آرمان های مدنظر و الهی خانواده باشد. در این مسیر هریک از اعضاء به عنوان عنصری فعال و سازنده در جایگاه خود می توانند اثر گذار باشند. توجه به هرکدام از اعضاء و جایگاه خاص آنان درخانواده،در آینده و نقش پذیری و چه بسا در کمالات هرکدام اثر گذار است.
خانواده، به عنوان اجتماعی و مکانی کوچک که فرد در آن رشد می نماید؛ اثرات قابل توجهی درشکل گیری شخصیت فرد دارد. هر فردی که وارد اجتماع می شود و با دیگران در تعامل خواهد بود، به گونه ای باید باشد که در خانواده به او آموزش های لازم و سازنده را داده باشد و بتواند در اجتماع فردی مؤثر باشد و دچار ضعف در مراتب مختلف نگردد.
#خانواده
#اجتماع
#روز_خانواده
#به_قلم_خودم