سایه مرگ
سایه مرگ
صدای زنگ شتران به گوش می رسد. کودکی در آغوش عمه مویه سر می دهد. بیماری زنجیر به دست رو به قتلگاه اشک فراق می ریزد.
دختری آن سوتر سرها را حایل خود و چشمان گرگ صفتان قرار داده است. آسمان بی قرار و زمین نالان است. گویی سایه مرگ در همه جا گسترانده شده است.
بوی خون دامن بیابان را فرا گرفته است. شامه جهان تیزتر از همیشه پستی و حقارت یزدیان را استشمام می نماید.
دخترکان شنهای بیابان را بالش خویش نمودند، تا غربت و تنهایی را در قاب زمانه به تصویر کشند .