کرامات امام زمان(عج)
#کرامات_امام_زمان(عج)
حکایت طی الارض زائر خانه خدا
امیراسحاق استرآبادی ازمردان شریف و صالحی که چهل بار با پای پیاده به حج مشرف شده و در میان مردم مشهور بود که طیّالارض داشته است یک سال به اصفهان رفت.
امیراسحاق استرآبادی یک سال با کاروانی به طرف مکه رفت، حدود هفت یا نُه منزل بیشتر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرد و از قافله عقب افتاد. وقتی به خود آمدم دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمیشود، راه را گم کردم، حیران و سرگردان مانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر او غالب شد که از زندگی ناامید شده بود و آماده مرگ شد.
ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (عج) افتاد و فریاد زد: یا صالح، یا ابا صالح، راه را به من نشاه بده،خدا تو را رحمت کند.
در همین حال از دور شبحی به نظرش رسید به او خیره شد و با کمال ناباوری دید که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارش ایستاد.
جوانی گندمگون و زیبا با لباسی پاکیزه بود که به نظر میآمد از اشراف باشد و بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
امیراسحاق استرآبادی سلام کرد او نیز پاسخش را به نیکی ادا کرد.
فرمود: تشنهای؟
گفت: آری، اگر امکان دارد کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید.
او مشک آب را به او داد، آنگاه فرمود: میخواهی به قافله برسی؟
گفت: آری.
او نیز امیراسحاق استرآبادی بر ترک شتر خود سوار کرد و به طرف مکه به راه افتاد.
امیراسحاق استرآبادی عادت داشت که هر روز دعای «حرز یمانی» را قرائت کند، مشغول قرائت دعا شد در حین دعا آن جوان گاهی به طرف او برمی گشت و میفرمود: این طور بخوان.
چیزی نگذشت که به امیراسحاق استرآبادی فرمود: اینجا را می شناسی؟
نگاه کرد، دید در حومه شهر مکه است. گفت: آری میشناسم.
فرمود: پس پیاده شو!
امیراسحاق استرآبادی پیاده شد، برگشت او را ببیند، ناگاه از نظرش ناپدید شد. تازه متوجه شد که او قائم آلمحمد (عج) است از گذشته خود پشیمان شد و از این که او را نشناخت و از او جدا شده بود، بسیار متأسف و ناراحت بود.
پس از هفت روز کاروان ما به مکه رسید وقتی او را دیدند، تعجب کردند؛ زیرا یقین داشتند که او جان سالم به در نخواهد برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که طی الارض دارد.
:books: کتاب داستانهایی از امام زمان (ع)