ای معمار قلب ها بیا و از نو بساز خانه قدیمی مرا
ای معمار قلب ها بیا و از نو بساز خانه قدیمی مرا
خنکای صبح بود. هوای مه آلود بهاری پرتوی سپیدی و یک رنگی را بر روی روستا می پاشید. خانه های کاهگلی صداقت و صمیمیت درون را با تواضع و یک رنگیشان به تصویر می کشیدند. حاجیه خانم مشغول پخت نان بود. بوی مطبوع نان تازه فضا را عطرآگین کرده بود. حاج آقا در گوشه اتاق کتری را روی سماور گذاشت تا، صبحانه را در هوای مه آلود بهاری میل کنند. کتری روی سماور غُل غُل می کرد.
در این هنگام که زن همسایه به جمع دو نفری آنها وارد شد. حاجیه خانم را مشغول پخت نان دید شروع به گلوله کردن خمیر کرد. خوردن صبحانه در این هوا همراه با کمکی که به زن همسایه می کرد، علاوه بر اینکه به ریه های آنها زندگی می بخشید، صمیمیت و صداقت آنها را دو چندان می کرد، جلوه ای از عظمت خدا را نیز به نمایش می گذاشت.
همه چیز برای آنها زیبا و غیر قابل وصف بود. هوای خنک صبحگاهی، صمیمیتی که هنوز بین آنها در جریان بود. تنها چیزی که کمی زیبایی را برای آنها کم رنگ می کرد زمانی بود که خاطرات نه چندان دور خویش را ورق می زدند، خاطراتی که در آن حضور بیشتر بچه ها، صداقت، صمیمیت، آداب همسایه داری، خانه داری، همسر داری، عشق و علاقه، معنویت، آرامش و صفای خانواده ها در آن ثبت شده بود.
اما اکنون شاهد رنگ باختن این همه زیبایی حتی در روستا بودند. که بهترین زمانهای خانواده ها در کنار اینترنت و فضای مجازی است، از زندگی ها بوی تجمل، دوری همسایه ها از یکدیگر، نداشتن صمیمیت، صداقت و سازگاری به مشام می رسد. و باید همه چیز را به همان دفتر خاطرات خویش می سپردند. فاصله دو زمان نه چندان دور از کجا تا به کجاست. اما تنها چاره آنها این بود که آرزو کنند ای معمار قلب ها، بیا و از نو بساز خانه قدیمی مرا!
کلیدواژه ها: هوای مه آلود بهاری، یک رنگی، خنک صبحگاهی، صمیمیت، تجمل، اینترنت، فضای مجازی