ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

محمد(ص) پیامبر رحمت

28 شهریور 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

یا محمد(ص) تو آمدی تا انسانیت معنا بگیرد و افکار و قلب های پراکنده در اوهام خیالات پوچ و پوشالی، سامان بگیرد و در گریز زمان با رهنمودهایت آنان از کوچه پس کوچه های گمراهی به مقصد هدایت و نور رسند و آرزوهای بنیاد برکُن آنان، به آرزوها و امیال الهی مبدل گردد و در پرتو لطف لایزال الهی سعادت و کمال روزی جان ها شود.

 نظر دهید »

خسته ام خسته

02 شهریور 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

خسته ام، انگار سال ها است که می دوم؛ اما به مقصد نمی رسم.
خسته ام انگار سال ها است متعلق به مکانی هستم، اما نمی دانم کجا است.

خسته ام، سال ها است در راه رسیدن به تو تلاش نمودم، اما به نتیجه نرسیدم.

من خسته جان و تن در هیاهوی زمانه و تلاطم روزگار و حوادثی که هر روز نمایان می شوند نمی دانم چگونه خود را به تو برسانم ونمی دانم تو از کدامین مسیر در حرکت هستی تا به سوی تو بشتابم.

 نظر دهید »

ما به این دنیا آمده ایم که

13 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

مابه این دنیا آمده ایم تابر اساس هدف خلقت زندگی نماییم و به کمال برسیم. 

این جا همه چیز برای ما درس است. درس بندگی، زندگی، کمال و هر آنچه که به آن نیاز داشته باشیم. 

باید ذهن هایمان راهوشیار و بیدار کنیم تاکمی ازخواب غفلت برخیزد به خود آید تا کی خود را به خواب زدن ویاهمین طور خواب آلود یانه خواب بودن. 

دیر یا زود باندای بانگ جرس که همه را به سوی جایگاه حقیقی می خوانند؛ از خواب بیدار خواهیم شد.

 نظر دهید »

کوته نوشت

07 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

زندگی در جریان است. مقصد یکی است. مسیرها نیز گاه یکی و گاه متفاوت می شود در این مسیر افرادی تازه وارد می شوند که گاه متفاوت تر از بقیه فکر و توجه می کنند و یا تصمیم می گیرند. در این مسیر ممکن است برخی بهتر از دیگری تصمیم بگیرند یا برخی کند پیش رود یا برخی تند، اما توجه به تفاوتها و رعایت حال همه همراهان است که این تفاوت ها را زیباتر می نماید که همه به سمت مقصد صحیح در حرکت باشند همدیگر را همراهی کنند تا سلامت به انتهای مسیر رسند اگر چه گاه این مسائل خسته کننده باشد.
#به_قلم_خودم
#کوته_نوشت

 2 نظر

آخرین مقصد

03 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#داستانک
#آخرین_مقصد

#به_قلم_خودم
آب نبات چوبی را در دستشان گرفت. با ولع و لذت خاصی شروع به مکیدن کرد.
لبخند کش داری بر روی لبانش نقش بست. به دنبال مادرش می رفت و چادرش را محکم تر در دستانش گرفت. نگاهی به صورت مادرش کرد. اخم های مادر در هم بود. عرق از سر و رویش می بارید. نفسش به شماره افتاده بود.
گاه لبانش می جنبید و زیر لب ذکر «یا حسین(ع)» را زمزمه می کرد.اشک از گوشۀ چشمانش سُر خورد و تا پایین چانه اش رسید. نگاهی به کودکش کرد. سریع سرش را از کودک برگرداند و با گوشۀ چادرش اشک ها را پاک کرد. به سوپر مارکت رسیدند. به نزدیکی آب سرد کن مقابل سوپر مارکت رفت. پیاله را از کنار شیر آب برداشت و از آب پر کرد در مقابل دهان کودکش گرفت و به او آب را خوراند. دوباره پیالۀ دیگری ازآب پر کرد و خودش خورد. پیاله را سر جایش گذاشت. «یا حسین (ع)» گفت و دوباره به راهش ادامه داد.
چند قدمی ازسوپر مارکت گذشت. وارد کوچۀ بن بستی شد، از اول تا آخر بن بست را جلو رفت و یکی یکی بالای در خانه ها را نگاه کرد. اخم هایش درهم رفت. از این کوچۀ بن بست خارج شد. به مسیرش ادامه داد. هوا گرم بود. عرق از سر و رویش می بارید. با چادرش خود را باد زد. بعد عرق های صورت کودکش را با چادرش پاک کرد. مسیرش را ادامه داد. کودک غرق در لذت آب نبات چوبی بود. به نزدیکی کوچه ای رسیدند. کوچه بن بست بود.نزدیک درب خانه ای نشست. نفس، نفس می زد.دست بر قلبش گذاشت.آهی کشید. سر کودکش را در آغوشش فشرد. موهایش را نوازش کرد. چند دقیقه گذشت. صدای مداحی از آن خانه بلند شد. خانم آن خانه به در خانه آمد. نگاهی به پایین کوچه کرد و سپس نگاهی به ساعتش انداخت. هنوز خبری ازخانم مداح نبود. در این هنگام چشمش به خانمی افتاد که کودکش را به خودش چسبانده و در نزدیکی خانه اش بر روی زمین نشسته است. متعجبانه به او نگاه کرد. به سمتش رفت. دستانش را گرفت. از حال و روزش سوال کرد.
آن خانم گفت:
همسرم در شهری نزدیک مرز بود. او گارگر ساختمانی بود یک روز نزدیکی های غروب هنگامی که کارش تمام شده بود و خواست برای مرخصی به خانه بیاید، داربست شکسته شد و از بالا به پایین پرت شد و سرش به میله های آهنی خورد و فوت شد. حالا من با قلب بیمارم ماندم و این بچه بی پناه
امروز از محل کار شوهرم تماس گرفتند که هزینه بیمه و حقوقش را به دوستش دادند برایمان بیاورد. دوستش آدرس خانه اش را در کوچه بن بستی داد. اما دقیق خانه اش نمی دانم کجاست. چند کوچه بن بست را رفتم، اما خانه اش را پیدا نکردم.
آن خانم بوسه ای بر سر کودک و آن خانم زد و گفت:
خانه من مراسم روضۀ حضرت رقیه(س) است. بیا بریم مراسم روضه بعد فکری می کنیم.
آن خانم را به داخل منزلش راهنمایی کرد. در پذیرایی نشاند. شربت گلاب و زعفران برایشان آورد. خانم کمی از آن شربت را خورد و یا حسین(ع) گفت و کمی هم به کودکش خوراند. چند دقیقه گذشت. خانم مداح آمد. مراسم شروع شد. مداح در حال خواندن روضۀ حضرت رقیه (س) بود. صدای آن خانم با گریه و هِق هِق قاطی شد. ذکر یا حسینش به آسمان بلند شد. ناله ای سر داد و برای همیشه خاموش شد.

 نظر دهید »

افکار مهم است

01 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

چیزی که انسان را به بند می کشد؛ افکار است. افکار به انسان موج سواری می دهد و هر سویی پیش می برد.
گاه این موج این قدر سریع و تند است که یک لحظه آن چنان انسان را غرق می کند که گاه به سختی امکان نجات دارد یا اصلاً امکان نجات نیست.
افکار انسان را انگار که بخواهد به تسلط می کشاند؛ اما اگر فرد طریقه هدایت افکارش و راه رهایی را بداند، در بند آن اسیر نخواهد شد و هر طوری که آن افکار بخواهد به او موج سواری نخواهد داد، بلکه با افکاری صحیح و واقع بینانه موج سواری آرام و متعادلی خواهد داشت که به بهترین خواسته ها برسد.
#به_قلم_خودم
#جولان_ذهن

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 151
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟