ماجرای عجیب ابن زیاد و ماری که در بینی اش بود
✨﷽✨
«عبیدالله بن زیاد» در کنار شهر موصل به دست ابراهیم بن مالک اشتر، کشته شد، ابراهیم سرهای بریده ابن زیاد و سران دشمن را برای مختار فرستاد، مختار در این هنگام غذا می خورد که سرهای بریده دشمنان را کنار مسند مختار به زمین ریختند. در این هنگام دیدند مار سفیدی در میان سرها پیدا شد و وارد سوراخ بینی ابن زیاد شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و از سوراخ گوش او وارد گردید و از سوراخ بینی او بیرون آمد، و این عمل چندین بار تکرار گردید.
مختار پس از صرف غذا برخاست با کفشی که در پایش بود به صورت نحس ابن زیاد زد، سپس کفشش را نزد غلامش انداخت و گفت: «این کفش را بشوی که آن را بر صورت کافر نجس نهادم» مختار سرهای نحس دشمنان را برای محمد حنفیّه در حجاز فرستاد، محمد حنفیّه سر ابن زیاد را نزد امام سجاد (ع) فرستاد، امام سجاد در آن وقت، غذا می خورد، فرمود: روزی سر مقدس پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، او غذا می خورد، عرض کردم: خدایا مرا نمیران تا اینکه سر بریده ابن زیاد را در کنار سفره ام که غذا می خورم بنگرم، حمد و سپاس خدا را که دعایم را اکنون به استجابت رسانیده است.
نکته قابل توجه اینکه مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی می نویسد: آن مار، مکرر از بینی ابن زیاد وارد می شد و از گوش او بیرون می آمد، و تماشاچیان می گفتند: قََد جائت قَد جائت: «مار باز آمد، مار باز آمد» و می نویسد: همان هنگام که ابن زیاد در مجلس خود با چوب خیزران مکرر بر لب و دندان امام حسین (ع) می زد، شاید بر اساس تجسم اعمال، همان چوب خیزران (در عالم برزخ) به صورت مار درآمده و مکرر از بینی او وارد می شده و از سوراخ گوش او بیرون می آمده، تا در همین دنیا، مردم مجازات ننگینش را ببینند.
منابع:
1- منتهی الآمال، ج۱:۲۹۹
2- بحارالانوار، ج۶: ۲۴۸
3- عالم برزخ در چند قدمی ما:۱۷۵