چرا
03 آبان 1398 توسط یا کاشف الکروب
طلوع اولین امید در رگهای خونینم تو بودی
سکوت و اولین سوگند با پیکار خونینم تو بودی
از جنگ دل من با دل تو
هست بس افسانه های خفته در تابوت زتنهایی
که پیوستند دلها تا ابد با خون همداستان گشتند
بر این افسانه های نیک شد بس قصه های تنگ
بر این بیچارگی فریاد
بر این افتادگی فریاد
که دیگر بار قلب ما نخواهد بست پیوندی
برای تا ابد ماندن
از این بیدار خون در دشت دل پیداست
که دیگر نور امیدی نخواهد بود
از این افتادن مرد جوان پیداست
که دیگر ره بسوی پیری و فرزانگی ها هم نخواهد بود
چرا باید چنین باشد؟
که با تیری زپا افتیم
چرا باید چنین باشد؟
که دیگر جای گفتن نیست
خود حرفی جدا داریم
بهر هر محبت یا سکوت مطلق فردا
چرا باید چنین باشد؟
3/3/1356
#اشعار_شهید_مجید_محمد_زاده
منبع: مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص142.