سیره سیاسی امام موسی کاظم(ع)
سیره سیاسی امام موسی کاظم(ع)
برخی منابع گفتهاند امام کاظم به شیوههای مختلفی از جمله مناظره و عدم همکاری، بر عدم مشروعیت خلفای عباسی تأکید میکرد و میکوشید اعتماد مردم را نسبت به آنان سست کند.[1] موارد زیر را میتوان از نمونههای تلاش او برای بیاعتبار کردن عباسیان برشمرد:
حاکمان زمان امام موسی کاظم(ع)
هارون الرشید ۱۷۰-۱۹۳ق
هادی عباسی ۱۶۹ق
مهدی عباسی ۱۵۸-۱۶۹
منصور دوانیقی ۱۳۶-۱۵۸ق
امامت امام موسی کاظم(ع) ۱۴۸-۱۸۳ق
او در مواردی که خلفای عباسی با انتساب خود به پیامبر(ص) در صدد مشروعیتبخشی به حکومت خود بودند، نسب خود را مطرح میکرد و نشان میداد که او از عباسیان به پیامبر(ص) نزدیکتر است. از جمله در
گفتوگویی که میان او و هارون عباسی رخ داد، امام کاظم(ع) با تکیه بر آیاتی از قرآن از جمله آیه مباهله، انتساب خود به پیامبر را از طریق مادرش حضرت زهرا(س) اثبات کرد.[2][3] هنگامیکه مهدی عباسی رد مظالم میکرد، امام کاظم(ع) فدک را از او مطالبه کرد.[4] مهدی از او خواست تا حدود فدک را مشخص کند و امام مرزهایی را تعیین کرد که با قلمرو حکومت عباسیان برابری میکرد.[5] امام هفتم شیعیان اصحاب خود را به عدم همکاری با عباسیان سفارش میکرد، از جمله صفوان جمال را از کرایه دادن شتران خود به هارون منع کرد.[6] در عین حال از علی بن یقطین که در حکومت هارون الرشید، عهدهدار وزارت بود، خواست تا در دربار بماند و به شیعیان خدمت کند.[7] با این وجود، از موسی بن جعفر(ع) مخالفت علنی در برابر حکومت وقت گزارش نشده است. او اهل تقیه بود و شیعیان را نیز به رعایت آن سفارش میکرد. به عنوان مثال، در نامهای به خیزران مادر هادی عباسی، مرگ او را تسلیت گفت.[8] بر پایه روایتی هنگامی که هارون او را احضار کرد، فرمود: «چون تقیه در برابر حاکم واجب است، پیش هارون میروم». او همچینن هدایای هارون را، برای ازدواج آل ابیطالب و جلوگیری از قطع نسل آنان میپذیرفت.[9] حتی امام کاظم (ع) در نامهای از علی بن یقطین خواست مدتی به شیوه اهلسنت وضو بگیرد تا خطری او را تهدید نکند.[10]
منبع:
1.جعفریان، حیات سیاسی و فکری امامان شیعه، ص۴۰۶.
2.صدوق، عيون أخبار الرضا، ج۱، ص۸۴-۸۵.
3.شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص۲۹۵.
4.طوسی، تهذیب الاحکام، ج۴، ص۱۴۹.
5.قرشی، حیاة الامام موسی بن جعفر، ص۴۷۲.
6.کشّی، رجال، ص۴۴۱.
7.کشّی، رجال، ص۴۳۳.
8.مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۳۴.
9.صدوق، عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۷۷.
10.مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۲۷-۲۲۸.