سفینه النجاه
تقدیم به یکی از دوستانم که دردهایش را با جانم لمس می کردم و سخنانش آرامشم می داد و صبوریش اصالت انسان را در جانم زنده می کرد و برای التیام زخمهای دلش، گاهی با هم گریه می کردیم. حمید
قایقم
نشسته ای به گل به خون به بندر
قایقم
رسیده ای به اوج دریا
قایقم
تمامی وجود تو دریاست
قایقم تو دل زدی به دریا
گشته ای رها زبند بندر
رفته ای بسوی موج یکسر
رسته ای زآسمان بندر
قایقم تو ساحلی به دریا
دامن تو آستان دریا
قایق من ای گسسته هر بند
از حریم بی امید بندر
رفته ای تو روی پهنه آب
تا افق به موج موج دریا
سینه تو روی آب لغزید
کوسه ای زآب سر برکشید
قایقم سینه تو دادی به موج
تیغ کوسه از ره رسید
قایق من ای چراغ ساحل
ای رهائی غریق دریا
تیغ تیز کوسه خون آفرید
سینه قایق من را درید
گشته قایقم رها به دریا
شد وجود او همیشه جاوید چو دریا
قایقی ندارم اکنون به آب
گشته قایقم تمام دریا .
30/2/1359 . شب عربو .
اشعار شهید مجید محمد زاده، مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص203-204.