ستاره ای به درخشش افتاد
روزها میگذشت دیو راهزن جاده انقلاب در کمینگاه افکار مردم و چون خون در رگها جریان یافته و تنهاسکاندار کشتی نادانان شده بود . جهالت و نادانی در پشت پرده خوبی و یکرنگی قد بر افراشته و آنها را در خواب غفلت و بی خبری فرو برده ، ساعت زمان مدتها بود که از توقف ایستاده و انسانها سرزمین نا کجا آباد را به امید صلح و دوستی در آن به نظاره نشسته و روز ها و شب ها به امید آن سپری می شد ، افرادی رخ بر تافته بودند که با کاخ خضرایی و کذایی خود بر روح و جانها مسلط شده بودند و آنها را با ندانم کاری های جهالت گونه خود به کرنش و تعظیم در مقابل بُت استعمار و سجده بر آنها میخ کوب نموده بودند روزها سپری می شد اما با تاریکی و وحشتی که هر لحظه بیشتر و شدید تر می شد ، دلقک خیمه شب بازی با اسب سرکش سفیانی زمانه با طوغی از طلا و زیورها قلب ها را در دام افکار خود می کشید .
عدا لت به فاصله سال ها چشم انتظاری به فراموشی سپرده شده بود ، بیرق کفر ، نفاق و ظلم آسمان دوستی و عدالت را به تسخیر خود کشیده بود کودکان شب ها سر بر بالین وحشت و اضطراب می گذاشتند ، خوراکشان شکنجه های استعماری بود که بر آنها تحمیل می شد نداها در گلو ها به خاموشی گرایده و به امید فردایی همراه با آرامش قطار عمرشان بر روی ریل زندگی می گذشت ، انتظار مسافری از سرزمین صلح و آرامش همه را مدهوش خود نموده بود روز ها می گذشت همچنان زمان ، زمان نیرنگ ، نفاق ، نا ملایمتی تا اینکه ساعت زمان به صدا در آمد مسافر سرزمین عدالت وارد شد بیرق کفر با صلاح عدالت و آزادی بر زیر پاهای صلح و دوستی به سجده در آمد مردی از سرزمین عدا لت جهان را با دم مسیحایی خود در آرامش و صلح غوطه ور نمود و آنگاه ستاره ای به درخشش افتاد امام خمینی(ره) وارد شد.