ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

شهیده پروانه ابراهیمی

26 فروردین 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی


شهیده پروانه ابراهیمی
تاریخ تولد :1325
نام پدر :حسین
تاریخ شهادت : 28/2/1367
محل تولد :تهران /تهران
طول مدت حیات :42
محل شهادت :
مزار شهید :
پروانه در سال 1325 در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش حسین، در تربیت اسلامی او تلاش وافری انجام داد. پروانه تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دیپلم در رشته علوم‌تجربی به پایان رساند و در سال‌های جوانی ازدواج کرد و در شرکت مخابرات در واحد خدمات تلفنی 118 مشغول به کار شد.
سرانجام ابراهیمی به همراه همسرش براثر بمباران منزل مسکونی‌شان در تاریخ 28/2/1367 شاهد بزمگاه عشق الهی شد و در سن 42 سالگی به عرش اعلی بال گشود.
?کتاب منظومه ملکوت جلد 1 صفحه ?????????29

 نظر دهید »

سیده طاهر هاشمی

12 فروردین 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی

آشنایی با بانوی دفاع مقدس

سیده طاهره هاشمی
«سیده طاهره هاشمی» یکی از همین بانوان است که در 14 سالگی به شهادت رسیده است.او روز یکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید محله ( شهربانو محله) متولد شد. این سیده با سن کمی که داشت اما با از نبوغ و ذوق سرشار هنری در آفرینش آثار نوشتاری و تجسمی داشته است.

به گفته دوستان شهیده هاشمی، او دختری صبور و از خودگذشته بوده است ولی در عین حال همواره نظر انتقادی خود را با صراحت با معلمانش در میان می‌گذاشت و ترسی از بیان حقایق نداشته است.

درجریان پیروزی انقلاب، طاهره با اینکه بیش از 10 سال نداشت همواره با خانواده خود چون سایر اقشار مردم در بیشتر تظاهرات شرکت می‌کرد. پس ازپیروزی انقلاب با پیوستن به انجمن اسلامی مدرسه و انجمن اسلامی شهید محله در تداوم انقلاب اسلامی ‌کوشید.سعی داشت دوستان و آشنایان خود را با اسلام آشنا سازد و خود نیز آنچه را می‌گفت عمل می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هرهفته روزه می‌گرفت.

هاشمی ششم بهمن ماه 1360 درحالی که برای رزمندگان اسلام که برای ضدانقلاب در شهر مستقر بودند مشغول جمع‌آوری دارو و غذا بود مورد اصابت گلوله عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و شهید شد.

 نظر دهید »

شهید سمنبر عالیپور

05 فروردین 1399 توسط شهید محمود رضا بیضائی


آشنایی با اولین شهید زن انقلاب

شهید سمنبر عالیپور
شهيد سمنبر عاليپور در سال 2/6/1336 در دهستان سرمستان در خانواده اي فقير و کم در آمد ديده بجهان گشود. و تا شش سالگي در روستا بسر برده بودند. اما به علت ظلم و ستمي که از طرف کدخداي محل به اين خانواده ميشود ناچار به دير عزيمت مي کنند و در هفت در دير به مدرسه ميرود و اخلاقي بسيار خوب داشت و درس خوان بود. هميشه شاگرد اول و ممتاز و از هر نظر به گفته مادرش بي نظير بوده. خيلي خوشرو و متواضع و به موقع خدا را عبادت مي کرده و يک سال هم افتخاري کلاس اول شبانه درس داده بخاطر اينکه کمکي کرده باشد . هيچگاه از نماز و روزه سرپيچي نميکرد. زماني که انقلاب شروع ميگردد مرتب در تظاهرات عليه رژيم طاغوت فرياد مي زد . همراه با مردم ، مرگ بر شاه ميگفت تا از زير بار ظلم رهايي پيدا کند و زماني که شهيد شد ، قبل از اينکه از خانه به قصد تظاهرات بيرون برود غسل کرده و با زبان روزه درسوم محرم به درجه رفيع شهادت نائل ميشود. راهش پر رهرو باد نامش گرامي باد.
نظرش درباره انقلاب به گقته مادرش پيروزي اسلام بوده و سرنگون شدن رژيم کثيف پهلوي و پايدار بودن امام و علاقه خاصي نسبت به امام داشت اما متاسفانه به علت شهيد شدن موفق نشد که امام را ببيند . خيلي دوست داشت که امام از نزديک ملاقات کند و پيامش به خانواده اش اين بوده که ما را بايد بروم و اقدام کنيم تا ميتوانيم از زير بار ذلت خارج شويم مادرش مي گويد مي گفتم نرو مادر شهيد مي شوي در جواب گفت اگر من شهيد بشوم اما براي دينم و براي اسلام کاري بسيار پسنديده است چون سرور شهيدان حسين ابن علي بخاطر اسلام و بخاطر مردم شهيد شد ما که در مقابل آنها هيچ ارزش نداريم پيام خانواده شهيد عالي پور پيروزي اسلام و امام و سرنگوني شدن صدام و آمريکاي جنايتکار است.
? بنیاد شهید و امورایثارگران استان بوشهر

 نظر دهید »

شهیده پروانه شماعی زاده

27 اسفند 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

شهیده پروانه شماعی زاده
نام: پروانه
نام خانوادگي: شماعي زاده
نام پدر: غلام علي
شماره شناسنامه: 79
محل صدور: قصرشيرين
تاريخ تولد: 15/05/1343
تاريخ شهادت: 26/12/66
شغل: پزشكيار
سن در هنگام شهادت: 23
محل شهادت: كرمانشاه - كرمانشاه
حادثه منجر به شهادت: حوادث مربوط به جنگ تحميلي
پانزدهم مرداد ماه سال 1343 درقصرشیرین به دنیا آمد.ازهمان کودکی چنان مهربان وپرشوربود که مورد توجه ومحبت همۀ اقوام قرارگرفت.اودر دامان مادری سیده ومؤمن رشد کرد.مادر اورا با خود به کلاس های قرآن
می برد تا ازهمان کودکی شیرۀ جانش با کلام وحی آمیخته شود.
سیزده ساله بود که همراه با عده ای ازدوستان وهمکلاسی هایش به جلسات مذهبی-سیاسی راه پیدا کردند.درآنجا اعلامیه های ضدرژیم پهلوی شرکت می کرد.
پدرش نقاش بود.به خاطربازار کاربهترمدتی به ((سرپل ذهاب)) مهاجرت کردند؛پروانه آنجا هم به فعالیتش ادامه داد.مدیران ومعلمانش اورا به دفترمدرسه خواستند وبه اوتذکردادند که فعالیت های سیاسی درمدرسه
نداشته باشد.اما اودرمخالفت با رژیم با استدلال با آن ها بحث کرد.مشاجرۀ پروانه با آنها کار را به جایی رساند که دیگردانش آموزان نیزبا اوهمراه شدند ومدرسه را به تعطیلی وتحصن کشاندند.
پس ازپیروزی انقلاب درکمیتۀ امدادوجهاد سازندگی مشغول به کارشد.با تشکلیل نهضت سوادآموزی،اولین دورۀ تدریس سوادآموزی را درزادگاهش برپا کرد،پانزده ساله بود که معلم روستای ((دارتوت))شد.
با آغاز جنگ،ازروز پنجم مهرماه سال1359 دردرمانگاه شهید نجمی درپارک شهرسرپل ذهاب به امدادگری مجروحان مشغول شد.
پدرش نیزخبرنگارروزنامۀ اطلاعات شده بود ووقایع مربوط به جنگ را برای روزنامه گزارش می کرد.
خانواده اش شهرجنگ زدۀ سرپل ذهاب را ترک کرده وبه کرمانشاه رفته بودند.به خاطرحملۀ دشمن،فرصت نکرده بودند هیچ وسیله ای برای زندگی با خودشان ببرند.پروانه یک بار که عده ای ازمجروحان را با آمبولانس
به کرمانشاه برده بود برایشان چند دست رختخواب برد.
نیروهای عراقی پیشروی کرده وبه سرپل ذهاب نزدیک شده بودند.قرارشد مجروحان به پناهگاه زیرزمینی منتقل شوند،پرستاران وامدادگران زن نیزدرمانگاه را ترک کنند وبه خانه هایشان برگردند.
دختران وزنان امدادگروپرستار،مشغول جمع آوری وسایل شخصی شان بودند اما آرامش پروانه آن ها با به تردید انداخت.اومثل روزهای قبل،مشغول پرستاری ورسیدگی به مجروحان بود.
یکی ازآنها به اوگفت:پروانه!مگر دستور رانشنیده ای؟باید به عقب بگردیم.هیچ می دانی اسیرشدن به دست عراقی ها وتحمل شکنجه های آن ها کارهرکسی نیست!به فکرخودت وخانواده ات باش.
پروانه داروی مجروح بد حالی را داد ونگاهی ازسردلسوزی به اوانداخت.
این ها رها کنم وبه فکرجان خودم باشم؟نمی توانم!
هرچه پزشکان با اوصحبت کردند،زیربارنرفت.تعدادی فشنگ ونارنجک را محکم به کمرش بست وگفت :حاضرنیستم به هیچ قیمتی شهر راترک کنم!
یکی ازپرستاران به اونزدیک شد وگفت ما ازشهادت نمی ترسیم.
به محوطه رفت.گل های توی باغچه راچید وتوی لیوان گذاشت.آن ها را بالای سرمجروحان گذاشت.
خبرآمد که عراقی ها نزدیک ترشده اند ولی پروانه مجروحان را بیشترمداوامی کرد.
حدود یک سال ازشروع جنگ گذشته بود که پروانه خواستگارانش را یکی یکی به بهانۀ اینکه تمایلی به ازدواج ندارد،ردکرده بود.می خواست ازدواج ،دست وپایش را برای خدمت نبندد.
هفتم شهریورماه سال1360،علی اصغرازاوخواستگاری کرد.او معلم آموزش وپرورش وبسیجی بود.داوطلبانه آمده بود جبهه ،اعزامی ازاسدآباد همدان.
درپادگان ابوذر سرپل ذهاب ازاوخواستگاری کرد.ازپادگان ابوذرتا خط مقدم فاصلۀ زیادی نبود.پروانه مقید بود که با نامحرم صحبت نکند،ازاوخواست برای اینکه بتوانند با هم صحبت کنند،برای دوساعت با هم محرم شوند.
علی اصغرتدریس را رها کرده بود ومی گفت قصد دارد تا پایان جنگ،سنگردفاع ازاسلام وانقلاب را ترک نکند.?

آنچه او می گفت،همان آرمان واعتقاد پروانه بود.درهمان صحبت کوتاه،مطمئن شد علی اصغرهمان مردآرزوهایش است.به خواستگاری اوجواب مثبت داد.
علی اصغروقت خداحافظی گفت((چند روزدیگر عملیاتی درپیش داریم واگرشهید نشدم،با خانواده برای خواستگاری به کرمانشاه خواهم آمد وانشاء الله پس ازجنگ به قم خواهیم رفت ودرس طلبگی خواهیم خواند))
علی اصغربه خط مقدم رفت.پروانه هم همان جا در درمانگاه پادگان ابوذر ماند.
همان شب چاره ای نداشت؛باید با خودش کنارمی آمد که او ماندنی نیست.
چهارروزبعد خبرآوردند که علی اصغرودوازده نفرازدوستانش درحمله ب ارتفاعات ((قراویز)) سرپل ذهاب به شهادت رسیده اند وپیکرهمۀ آنان درفاصلۀ بین نیروهای خودی وعراقی ها جا مانده است.
روزهای چشم انتظاری پروانه شروع شد،روزهای نامه های بی جواب.همه می گفتند علی اصغرشهید شده است،اما اوبه آمدنش امید داشت.
اوبه همۀ خواستگاران جواب رد می داد.
به زیارت امام رضا(ع) رفت. همان جا خواب دید شهید رجایی به دیداراو آمده است.درخواب به پروانه فرموده بود((علی اصغرپیش ما است.او درباغی سرسبزوخوش آب وهوا است.نگران اونباش.))
درخواب پروانه را هم به آن باغ برده بود ونشانش داده بود.

دخترم نگران علی اصغرنباش!
ازخواب که بیدارشد،دیگر یقین داشت که علی اصغربه شهادت رسیده است .یازده ماه بی خبری پایان یافت.پیکرعلی اصغر ودوستانش را پیدا کردند وبرای تشییع به شهرآوردند.رفتن مردی که قراربود مرد زندگی اش باشد،اورا برای شهادت بی تابترکرد.نشست و وصیت نامه اش را نوشت.
شهادت مرگ سعادت عظیم نایل می شوند.انسان یک باربیشتربه دنیا نمی آید ویک باربیشترنمی میرد.چه بهتر،این مردن درراه الله باشد.چنین انسانی خود را ذره ای متصل به ابدیتی بی پایان،به عظمتی با شکوه می یابد.
درسال1361 همراه یکی دونفر ازخانم های رزمنده به عنوان بهیار،برای حضوردرکاروان حجاج انتخاب شد.آمادۀ رفتن به سفربودند که خبرآمد عملیات شده.ازطرف سپاه اطلاعیه ای صادرشده بود که نیازفوری به
حضوربهیاران است.
پروانه مانند دیگران به جهاد رفت ولی دوستانش به حج.
پس ازآزادسازی قصرشیرین،زادگاهش برخاک پاکی که خون هزاران شهید آن را ازآزاد کرده بود ،سجده کرد.
شهرپاکسازی شد.خط مرزی جلوتررفت.درمانگاه نیزبه جلو انتقال پیدا کرد.درشهرخانه ای نمانده بود تا بتواننددرآن استراحت کنند.پروانه را با گروهی ازخواهران به کرمانشاه انتقال دادند.او دربیمارستان آیت الله طالقانی کرمانشاه بود.
تا نیمه های سال1363 نیزهمان جا ماند.بعد با عنوان مأموربه جهاد سازندگی تهران رفت وازآنجا به کرمانشاه منتقل شد.درگروه پزشکی جهاد کرمانشاه بود وبرای خدمت به روستاهای محروم می رفت.
خلق وخوی پروانه طوری بودکه مورد توجه ورضایت مسئولان قرارمی گرفت.گذشت وبزرگواری ذاتی اش باعث می شد افراد بسیاری به سمت او جذب شوند.
اگرمتوجه می شد یکی ازروستاییان مشکلی دارد که توسط او قابل حل است.اومی شد تا مشکلش حل شود.
صبح روزعید مبعث خوابی را که دیده بود،برای یکی ازهمسایه ها تعریف کرد.
خواب دیدم تاگردن درگل فرورفته ام.هرچه تلاش کردم،نتوانستم ازآن بیرون بیایم.ندایی به گوشم رسید که آرام باشم.می گفت راحت باش دخترجان آرام باش !
ازهمسایه خواست که این خواب را برای مادرش تعریف نکند.می دانست که تعبیرخوابش شهادت است.
رفت منزل یکی ازآشنایان که به اوسربزند.مدتی بود که آن ها سرپرست خانواده شان را ازدست داده بودند.می خواست دخترکوچکشان را ببرد وبرایش چیزی بخرد.چهار روزبه عید نوروزسال1367 مانده بود .هدایایی
را برای آن ها خریده بود وعازم منزل دخترک بود که غرش هواپیمای بعثی وبه دنبال آن بمباران وحشیانۀ شهر،دخترک را ازدیدن نوازشگری چون مادرمحروم کرد.☘️☘️??
پروانه به آرزویش رسید.همان طورکه علی اصغرمحمودنیا به آرزویش رسیده بود!

?زنان شهیده پایگاه شهدا

 نظر دهید »

زندگی نامه شهیده نصرین افضل

12 دی 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

زندگی نامه شهیده نصرین افضل
او در سال 1338 در خانواده ای مذهبی در شیراز پا به عرصه وجود نهاد. روزها و سال های کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری مهربان و اهتمام پدری مخلص و متدین گذراند.
در دوران تحصیل، دانش آموزی پرشور و باشعور بود که بر بسیاری از نابسامانی های رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض می کرد و مورد تعقیب نیروهای امنیتی نیز قرار گرفت. پس از پایان دوران دبیرستان در کمیته امداد، سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومین روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب کرد. در آغاز سال 1360 با راهنمایی برادر بزرگوارش «شهید احمد افضل» همزمان با فراخوان جهاد سازندگی شیراز به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان اعزام شد و در شهر مهاباد، به مجاهدت شبانه روزی پرداخت. مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را به عهده گرفت و در عین حال با ارگان های دیگر نیز همکاری داشت. به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم و آموزش او قرار گرفتند.

1577768125_.jpg

 نظر دهید »

شهید جلیل ماجدی

01 آذر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 

شهید جلیل ماجدی

روزی زمین شاد بود که بر پشت خود عزیزی را حمل می کند و روزی دیگر غم سنگین به دل داشت از اینکه عزیزی را از او گرفتند. جلیل از عزیزانی بود که زمین به وجود او افتخار می کرد. همو که در تاریخ 27/1/1345در خانواده ای شریف و معتقد به اسلام، در شهرستان نی ریز دیده به جهان گشود . دوره ابتدایی را در مدرسه فرهنگ اسلامی با موفقیت پشت سر گذاشت و دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی فضل نی ریزی (شهید مصطفی خمینی) سپری نمود. سپس به دبیرستان شهید بهشتی نی ریز رفت و تا مقطع سوم دبیرستان در آنجا تحصیل کرد.

در آغاز انقلاب اسلامی ایشان نوجوانی بیش نبود، لکن مانند بزرگترها شور و حال عجیبی داشت و به انجام فرائض مذهبی و دینی علاقه نشان می داد. آنگاه که مشغول تخصیل بود جنگ تحمیلی شروع شد و چون وی عشق و علاقه زیادی به اسلام داشت، مدرسه را رها کرد و عازم جبهه شد . شهید جلیل ماجدی چهار بار به جبهه اعزام گردید و هر بار وقتی که بر می گشت به انجام کار می پرداخت او به خانواده اش در تأمین معاش کمک می کرد. وی یکی از اعضای گردان کمیل بود و به مدت 10 ماه در این گردان، دلاورانه با متجاوزین بعثی جنگید و در عملیات والفجر8 و تک شلمچه حضور داشت. سرانجام در تاریخ 4/3/1367 در جبهه شلمچه سعادت شهادت نصیبش شد. پیکر مطهرش در گلزار شهدای نی ریز به خاک سپرده شده است.

کلید واژه ها: فرایض دینی و مذهبی ، علاقه، تأمین معاش خانواده، دلاورانه

منبع: مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص637

شادی روح امام ، تمام شهدا و شهید فوق صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟