ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

فرمانده ای که پله شد برای بقیه

01 آبان 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

تازیانه ی باران بی امان می ریخت روی سر و رویمان ….

لباسهای خیس به تنمون سنگینی می کرد…..

ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقی هابود….

همهمه ی بسیجی ها میان رعد  و برق و شُرشُر باران گم شده بود…

حالا گونی هایی رو که عراقی ها پله وار زیرکوه چیده بودن

از گل و لای لیز شده بود و اسباب درد سر…

بچه ها از کت و کول هم بالا می رفتند

که از شر باران خلاصی یابند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسانند.

انگار یه گونی، جنسش با بقیه فرق داشت. لیز و سُر نبود..

بسیجی ها پا روش که می گذاشتند، می پریدند اون ور آب و بعد داخل غار.

اما گونی هرزگاهی تکان می خورد!!

شاید اون شب هیچ بسیجی ای نفهمید که علی آقا فرمانده شون پله شده بود برای بقیه …

حدود یکی دو نفر هم که متوجه شدیم، دم غار، اشکهایمان با باران قاطی شده بود.

شهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 32 انصار الحسین .

منبع: سایت افسران . زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص95و96

شادی روح شهدا صلوات

 نظر دهید »

نوشابه پپسی

29 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 آمریکا که بودیم هیچ وقت پپسی نمی خورد. چند بار بهش گفتم: برام نشابه پپسی بخر اما نخرید. یه بار بهش اعتراض کردم. گفتم: این نوشابه ها تفاوت قیمتی ندارند. پس چرا نوشابه پپسی نمی خری؟ گفت: پول کارخونه پپسی متعلق به اسرائیلی هاست. سرلشکر_عباس_بابایی

منبع: پرواز تا بی نهایت، ص37 و زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص41

 2 نظر

خدمت به مردم

11 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

یکی از ویژگی های بارز ابراهیـم کمک و خدمت رسانی به مردم بود. یک روز که هوا طوفانی بود و معابر را آب گرفته بود، ابراهیم پاچه هایش را بالا می زند و افراد مُسن را کول می کند و به مقصد های خود می رساند. این گونه هم به مردم خدمت می کرد و هم نفسش را پایمال می کرد…

برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم

 نظر دهید »

شهید محمد رضا تورجی زاده

11 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 نجات

راوی: مادر شهید

چهار سال از تولد محمدرضا گذشت. روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد. آن زمان وسط حیاط حوض بزرگی داشتیم. پسرم با بچه ها دور حوض میدویدند و بازی میکردند. من هم مشغول کارهای خانه بودم.یکدفعه صدای ناله و فریاد پسرم بلند شد. بی اختیار دویدم. سنگ لب حوض قبلا شکسته بود. گوشه آن هم خیلی تیز شده بود. محمد زمین خورد. سرش به همان لبه تیز حوض برخورد كرد. خون از سرش به شدت جاری شد.ملافه بزرگی را آوردم. پر از خون شد! اما خون بند نمیآمد. خیلی ترسیدم.

همسایه ها آمدند. از شدت خونريزي محمد بیهوش روي زمين افتاد!در آن حالت فقط امام زمان ع را صدا میزدم. حال من بدتر از او شده بود! با کمک همسایه ها او را به بیمارستان بردیم. آن روز خدا پسرم را نجات داد.

ایام عید بود. مهمان داشتیم. به خاطر شیرین زبانی و زیبایی چهره، همه محمد را دوست داشتند. یکی از بستگان شکلات بزرگي به او داد. من هم رفتم که چایی بیاورم. یکدفعه دیدم همه بلند فریاد میزنند! همه من را صدا میکردند.با رنگ پریده دویدم به سمت اتاق. محمد افتاده بود روی زمین! چشمانش به
گوشه ای خیره شده بود. از دهان او کف و خون میآمد! صحنه وحشتناكي بود.

?من حال خودم را نمیفهمیدم. خدا را به حق حضرت زهرا س قسم میدادم. شکلات بزرگ در گلويش گير كرده و راه نفس او را بند آورده بود. یکی از همسایه ها كه انسان دنیا دیده ای بود. آمد جلو.انگشتش را در حلق بچه کرد. باسختي شکلات را درآورد. آن شب هم خدا فرزندم را نجات داد.

?چند روز گذشت. محمد را توی پشه بند خوابانده بودم. موقع غروب به سراغ او رفتم. یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده! خیلی ترسیدم. همسایه ها را صدا کردم. نََفس او بالا نمیآمد. با یکی از همسایه ها رفتیم بیمارستان. دکتر سریع او را معاینه کرد. آزمایش گرفت و… روز بعد دکتر گفت: خدا خیلی رحم کرده. اگر او را دیرتر رسانده بودید بچه تلف میشد. این یک عفونت سخت بود که به خیر گذشت.چند روزی از اين ماجراها گذشت. چندین اتفاق دیگر نيز رخ داد.من همیشه توسل به حضرت زهرا س داشتم. هر بار دست عنایت خدا را میدیدم. اما باز ميترسيدم!

شب بعد از نماز سر سجاده نشستم. به این اتفاقات فکر
میکردم. بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد. حالا پشت سر هم این اتفاقات و… نکند این بچه عمرش به دنیا نیست. نکند چشم زخم و…به سجده رفتم. خیلی گریه کردم. بعد گفتم: خدایا همه چیز به دست توست.ماهیچ اختیاری از خود نداریم. خدایا مرگ و زندگی به دست توست. شفا به دست توست. بعد خدا را به حق ائمه قسم دادم؛ گفتم خدایا پسرم را از خطرات نجات بده.خدایا فرزندم را به تو میسپارم. خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمان ع شود. خدایا او را از خطرات حفظ کن. در تربیت فرزندان ما را یاری کن.بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد. پسرم روز به روز بزرگتر میشد و قویتر. هر وقت نماز میخواندم کنارم می ایستاد. او هم مثل ما نماز میخواند.


بر گرفته از کتاب یازهرا (خاطرات #شهید_تورجی_زاده )

 نظر دهید »

تاس کباب

03 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاد وقتی اومد رفتم ناهار رو بکشم که دیدم خراب شده، خیلی ناراحت شدم، یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه. علت گریه ام رو فهمید، خندید و خودش غذا رو کشید.

او نقدر از غذا تعریف کرد که یادم رفت خراب شده.

خاطر ای از زندگی سردار سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز

منبع: کتاب نیمه پنهان ماه، ص27. زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص142

 نظر دهید »

وقت نماز را شرط کرده بود

02 مهر 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

از همان روزهای اول آشنایی با سردار عباس حاجی زاده او را مقید به نماز اول وقت دیدم . در سپاه قم، مأموریت های محوله را به بهترین شکل ممکن انجام می داد. او در بدو ورود به سپاه شرط کرده بود که در هنگام نماز کارها را رها خواهم کرد و به نماز خواهم ایستاد.

عباس نماز اول وقت را بر هر فعالیت و مأموریتی ترجیح می داد، در جبهه بسیار دیده بودم بچه ها مشغول کاری شده اند، مثلا چادری را نصب می کنند، اما او وقت نماز حاضر می شد و از آنان می خواست آن را نیمه تمام بگذارند و در نماز جماعت شرکت کنند.

راوی: سید محمد علی شاه محمد قاسمی.

منبع: کتاب چلچراغ ، ص156. زندگی به سبک شهدا ، مهدی نقدی، ص

شادی روح شهدا و شهید فوق صلوات.144

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟