ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

تیشه بر دوش

31 اردیبهشت 1400 توسط شهید محمود رضا بیضائی

 

:cherry_blossom:هوای سرد زمستان در مغز استخوان فرو می رفت. علی با بشقابی از تخمه در جلوی بخاری نشسته بود و با کنترل تلویزیون شبکه ها را بالا و پایین می کرد.

:hibiscus:مادرش خسته و با لرز از بیرون آمد. نگاهی به باقی مانده هیزم و بخاری انداخت که هرلحظه رو به خاموشی می رفت و هوای اتاق را سرد تر می کرد. به محمد چشم انداخت تا به خود آید و کمی هیزم در دهان بخاری بریزد تا زندگی از سر بگیرد؛ اماتفاوتی به حالش نداشت، شبکه های تلویزیونی ساعت ها بود که او را در مقابل خودش میخ کوب کرده بودند و انگار نه انگار که مسئولیتی هم دارد.

:leaves:مادرش با دستانی لرزان به ناچار تیشه را برداشت و به بیرون از خانه رفت. او همچنان می رفت و از لرز زانوهایش همراهیش نمی کرد و با سرمایی که هر لحظه او را بی رمق تر می¬کرد. گاهگاهی به پشت سرش نگاه می کرد تا شاید محمد به خود آمده باشد و به دنبال مادرش بیاید ؛ اما خبری نبود.

:hibiscus:پا های سرد و دستان بی جان مادر جاده را تا رسیدن به مقصد مورد نظر به اجبار طی می نمود. تیشه ای که بر روی شانه اش بود سنگینی آن را بر روی دوشش دوچندان می نمود و او را بی رمق تر می کرد. او با صورت چروکیده، ابروانی گره کرده و پریشان، دلی شکسته روزهای نه چندان دور خودش را می نگریست که همسرش زنده بود و هر لحظه وسیله آرامش او را فراهم می کرد؛ اما اکنون زمان گذشته بود و بافرزندی همراه بود که بی توجهی او به این چیزها او را پریشان تر می نمود. ساعت ها گذشت علی همچنان جلوی تلویزیون و در حال عوض کردن کانال بود، رنگ غروب به آسمان پاشیده شده بود؛ اما از مادر خبری نبود. با خود فکر کرد هر کجا باشد تا دقایقی دیگر بر می گردد.

:cherry_blossom:او باقی مانده هیزم را در بخاری ریخت؛ غذایش را خورد و خوابید به امید این که مادرش تا چند دقیقه دیگر با هیزم از راه برسد.

:leaves:صبح علی با سرما، لرز و صدای به هم خوردن دندانهایش مادرش را صدا زد و به سمت جای هیزم ها رفت؛ اما نه از مادر خبری بود و نه از هیزم ها. ناگهان به خودش آمد که دیروز نزدیکی های غروب مادرش برای جمع آوری هیزم به اطراف جنگل رفته بود، خواب از سرش پرید! با عجله چند پتو برداشت دوان دوان به سمت جنگل دوید. رد پاهای مادر در میان برف گم شده بودند، آن طرف تر یک چیزی افتاده بود!…با وحشت مادرش را صدا زد. صورتش را نزدیک صورت مادر برد…نفسی او را گرم نکرد.

#ارتباط_با_والدین
#داستانک

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: ارتباط با والدین به قلم خودم تیشه بر دوش مسئولیت پذیری

موضوعات: به قلم خودم لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟