بازنویسی حکایت سعدی
09 تیر 1399 توسط یا کاشف الکروب
بازنویسی حکایت سعدی
یک شب کاروانمان تا سحر در حال حرکت بود، سحرگاهان در کنار جنگلی در غفلت خوابیده بودیم که شخص بی قرار و آشفته ای که در آن کاروان همراه ما بود فریادی زیاد و به سمت بیابان شروع به دویدن کرد زمانی که روز شد به او گفتیم: آن چه حالتی بود که تو داشتی ؟ گفت: دیدم که تمام بلبلان، درختان، چهارپایان همه در حال ناله و تسبیح هستند فکر کردم این جوانمردی نیست که همه در حال تسبیح کردن باشند و من به غفلت خاموش باشم.