بازنویسی حکایات گلستان سعدی
05 خرداد 1399 توسط یا کاشف الکروب
بازنویسی حکایات گلستان سعدی
شخصی در مسجد سنجار به ادای مستحبات و نافله شروع به صدا کردن کردبه طوری که شنوندگان از شنیدن صدای او نفرت داشتند صاحب مسجد که شخصی عادل بود و نمی خواست دل او را بیازارد که نارحت شود گفت: ای جوانمرد مسجد از قدیم مؤذنانی داشته است من به هر کدام از آنها پنج دینار می دهم به تو ده دینار می دهم تا جایی دیگر بروی آن شخص به این سخن موافقت کرد و رفت. پس از مدتی که گذشت دوباره برگشت نزد امیر و گفت ای صاحب بر من دریغ کردی و با ده دینار از این مکان بیرون کردی آن جایی که من رفتم بیست دینار می دهند تا جای دیگری بروم اما قبول نمی کنم امیر خندید و گفت: تو نمی گیری تا آنها به پنجاه راضی شوند.