بازنویسی از گلستان سعدی
11 فروردین 1399 توسط یا کاشف الکروب
بازنویسی از گلستان سعدی
حکایت
درویشی درشهر بغداد زندگی می کرد که دعایش همیشه مستجاب می شد به حجاب بن یوسف درمورد این شخص صحبت کردند، او شخص درویش را به نزد خود دعوت کرد هنگامی که به نزد حجاج بن یوسف رفت گفت: دعای خیری برای من بکن. گفت: خدایا جانش را بگیر !گفت: این چه دعایی بود؟ گفت : این دعای نیکی برای تو و همه مسلمانان است.
ای شخص ماهری که به زیر دستانت آزار می رسانی تا کی این بازار دنیا و آزادی ها باقی می ماند؟
به چه درد تو می خورد این جهان داری و پادشاهی مردنت بهتر است از اینکه بخواهی مردم آزاری نمای.
گلستان سعدی ص41