استرس
استرس حکایتی طولانی دارد.
روزهای قبل از انتخابات روزهای پر استرسی بود، روزهایی که توان بنده را برای روز انتخابات می گرفت و بی قرار می نمود که چگونه این انتخابات انجام شود.
اما به فضل الهی خانوادگی به پای صندوق های رای رفتیم و در این حماسه و جشن بزرگ شرکت کردیم و رأی خود را در صندوق آراء انداختیم و به منزل برگشتیم، اما همین که خواستیم کمی استراحت کنیم و آرامشی به جسم و جان رنجورم بدهم و هنوز نیم ساعت از برگشتمان از مکان انتخابات نگذشته بود که اتفاقی دیگر دوباره به استرس قبلی ام افزوده شد اتفاقی که به پدرم خبر دادند که عمه سکته کرده و در بیمارستان بستری است و سریع خودت را برسان. من هم با استرس و دعا از خدا طلب خیر و عافیت داشتم که این اتفاق به خیر و خوشی بگذرد، عمه بیمارستان بستری بود و ما اینجا نگران که بالاخره با تلاش پزشکان آن اتفاق روند طبیعی را طی کرد، اما هنوز روند طبیعی بدنم از استرس به جای اول بازنگشت و این حکایت همان استرس و نگرانی هایی است که گاه انسان را مدت ها درگیر می نماید.
کاش! کمی آرامش و امید روزی شود.