چتر شادی
15 دی 1399 توسط یا کاشف الکروب
چتر شادی باران شدیدی می بارید. همه جا را آب فراگرفته بود. نرگس هنوز از مدرسه به خانه نیامده بود . مادرش با نگرانی هوای بیرون را نگاه می کرد . نکند باران زیاد شود و نرگس هنگام بازگشت اتفاقی برایش بیفتد؟ زمان به سختی می گذشت. هر ثانیه اش برای او به… بیشتر »