ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

آخرین مقصد

03 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

#داستانک
#آخرین_مقصد

#به_قلم_خودم
آب نبات چوبی را در دستشان گرفت. با ولع و لذت خاصی شروع به مکیدن کرد.
لبخند کش داری بر روی لبانش نقش بست. به دنبال مادرش می رفت و چادرش را محکم تر در دستانش گرفت. نگاهی به صورت مادرش کرد. اخم های مادر در هم بود. عرق از سر و رویش می بارید. نفسش به شماره افتاده بود.
گاه لبانش می جنبید و زیر لب ذکر «یا حسین(ع)» را زمزمه می کرد.اشک از گوشۀ چشمانش سُر خورد و تا پایین چانه اش رسید. نگاهی به کودکش کرد. سریع سرش را از کودک برگرداند و با گوشۀ چادرش اشک ها را پاک کرد. به سوپر مارکت رسیدند. به نزدیکی آب سرد کن مقابل سوپر مارکت رفت. پیاله را از کنار شیر آب برداشت و از آب پر کرد در مقابل دهان کودکش گرفت و به او آب را خوراند. دوباره پیالۀ دیگری ازآب پر کرد و خودش خورد. پیاله را سر جایش گذاشت. «یا حسین (ع)» گفت و دوباره به راهش ادامه داد.
چند قدمی ازسوپر مارکت گذشت. وارد کوچۀ بن بستی شد، از اول تا آخر بن بست را جلو رفت و یکی یکی بالای در خانه ها را نگاه کرد. اخم هایش درهم رفت. از این کوچۀ بن بست خارج شد. به مسیرش ادامه داد. هوا گرم بود. عرق از سر و رویش می بارید. با چادرش خود را باد زد. بعد عرق های صورت کودکش را با چادرش پاک کرد. مسیرش را ادامه داد. کودک غرق در لذت آب نبات چوبی بود. به نزدیکی کوچه ای رسیدند. کوچه بن بست بود.نزدیک درب خانه ای نشست. نفس، نفس می زد.دست بر قلبش گذاشت.آهی کشید. سر کودکش را در آغوشش فشرد. موهایش را نوازش کرد. چند دقیقه گذشت. صدای مداحی از آن خانه بلند شد. خانم آن خانه به در خانه آمد. نگاهی به پایین کوچه کرد و سپس نگاهی به ساعتش انداخت. هنوز خبری ازخانم مداح نبود. در این هنگام چشمش به خانمی افتاد که کودکش را به خودش چسبانده و در نزدیکی خانه اش بر روی زمین نشسته است. متعجبانه به او نگاه کرد. به سمتش رفت. دستانش را گرفت. از حال و روزش سوال کرد.
آن خانم گفت:
همسرم در شهری نزدیک مرز بود. او گارگر ساختمانی بود یک روز نزدیکی های غروب هنگامی که کارش تمام شده بود و خواست برای مرخصی به خانه بیاید، داربست شکسته شد و از بالا به پایین پرت شد و سرش به میله های آهنی خورد و فوت شد. حالا من با قلب بیمارم ماندم و این بچه بی پناه
امروز از محل کار شوهرم تماس گرفتند که هزینه بیمه و حقوقش را به دوستش دادند برایمان بیاورد. دوستش آدرس خانه اش را در کوچه بن بستی داد. اما دقیق خانه اش نمی دانم کجاست. چند کوچه بن بست را رفتم، اما خانه اش را پیدا نکردم.
آن خانم بوسه ای بر سر کودک و آن خانم زد و گفت:
خانه من مراسم روضۀ حضرت رقیه(س) است. بیا بریم مراسم روضه بعد فکری می کنیم.
آن خانم را به داخل منزلش راهنمایی کرد. در پذیرایی نشاند. شربت گلاب و زعفران برایشان آورد. خانم کمی از آن شربت را خورد و یا حسین(ع) گفت و کمی هم به کودکش خوراند. چند دقیقه گذشت. خانم مداح آمد. مراسم شروع شد. مداح در حال خواندن روضۀ حضرت رقیه (س) بود. صدای آن خانم با گریه و هِق هِق قاطی شد. ذکر یا حسینش به آسمان بلند شد. ناله ای سر داد و برای همیشه خاموش شد.

 نظر دهید »

افکار مهم است

01 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

چیزی که انسان را به بند می کشد؛ افکار است. افکار به انسان موج سواری می دهد و هر سویی پیش می برد.
گاه این موج این قدر سریع و تند است که یک لحظه آن چنان انسان را غرق می کند که گاه به سختی امکان نجات دارد یا اصلاً امکان نجات نیست.
افکار انسان را انگار که بخواهد به تسلط می کشاند؛ اما اگر فرد طریقه هدایت افکارش و راه رهایی را بداند، در بند آن اسیر نخواهد شد و هر طوری که آن افکار بخواهد به او موج سواری نخواهد داد، بلکه با افکاری صحیح و واقع بینانه موج سواری آرام و متعادلی خواهد داشت که به بهترین خواسته ها برسد.
#به_قلم_خودم
#جولان_ذهن

 نظر دهید »

زندگی در جریان است

01 مرداد 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

زندگی بر مدار خویش در جریان است.
همه امکانات در اختیار بشر است تا خود مسیر حرکتش راتنظیم نماید و با راهنمایی رهبران الهی به سعادت برسد.
اینکه هر فردی مدار زندگی اش را به چه سمتی پیش ببرد، بستگی به انتخاب خودش دارد. چرا که همه چیز در اختیار بشر است و آنچه که نیاز داشته برای او فراهم شده است. از دین و راهنما
#به_قلم_خودم
#کوته_نوشت

 نظر دهید »

بهار مژده دهنده است

30 تیر 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

بهار می آید تا تلالو لبخند امید، بر لبان قلب بنگارد و با وزیدن بادهای رحمت و بارش باران بر سرزمین جان‌ها، آن را زنده و شکوفا نماید.
بهار مژدۀ زندگی تلاش امید به فرداهای روشن دارد.
مژده زنده شدن رستاخیز وجود تا روح را به تسلیم وا دارد و نوای دل تنگی برایش بخواند.
پس به امید بهار روزها را هر چقدر هم سخت، در انتظار خواهیم گذراند.
#کوتاه_نوشت
#به_قلم_خودم

 

 نظر دهید »

چند کلمه

29 تیر 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

مولای من!

بی تو به کجا درحرکتم؟!

بی توعقلم را به که سپرده ام؟!

مولای من!

قلبم را تحویل چه کسی دادم؟!

مولای من! مسیر حرکتم را چه کسی به من نشان دهد؟!

مولای من! قبل از اینکه دور شود به فریاد و کمک برسید.

خواهش می کنم

 نظر دهید »

تاریخ بیدارکننده و درس آموز است

29 تیر 1403 توسط شهید محمود رضا بیضائی

تاریخ بیدارکننده و درس آموز است
درطول تاریخ این گونه بوده است که اتفاقاتی دربرهه ای از زمان رخ نمودند که معلول عوامل داخلی و خارجی بودند، اما همه بیانگر حق و باطل و جدا کنندۀ آن دو از یکدیگر هستند تا بیدار دلان بیدار شوند، حق را بنگرند و درپی حقیقت روند و سعادت را برای خویش رقم زنند.
واقعه‌ای که در کربلا رخ نمود، نمونه‌ای از واقعه عظیمی بود که در آن ظلم خود را به خوبی نشان داد، حقیقتشان آشکار شد و میزان پایبندی و راستی و درستی اشخاصی که ادعاهایی برای خود داشتند، آشکار گردید.
این واقعه که به اسارت زنان وکودکان خاندان امام حسین(ع) منجر شد، پیامی برای تاریخ داشت.
پیامی از آزادگی، عزت، کرامت،انسانیت، حجاب و عفاف، ولایت مداری و و لایتپذیری

اسراء از جمله امام سجاد(ع) وحضرت زینب(س) پیام آورانی شدند که بار انقلاب را به سرمنزل مقصود برسانند و آن واقعه را به گوش وقلب تاریخ بخوانند تا بیدار شوند، بیداری که آگاهی دهنده از خواب غفلت باشد و آنان نفاق و پلیدی را بنگرند.
#محرم

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 420
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟