بازنویسی از گلستان سعدی
بازنویسی از گلستان سعدی
حکایت
درویشی درشهر بغداد زندگی می کرد که دعایش همیشه مستجاب می شد به حجاب بن یوسف درمورد این شخص صحبت کردند، او شخص درویش را به نزد خود دعوت کرد هنگامی که به نزد حجاج بن یوسف رفت گفت: دعای خیری برای من بکن. گفت: خدایا جانش را بگیر !گفت: این چه دعایی بود؟ گفت : این دعای نیکی برای تو و همه مسلمانان است.
ای شخص ماهری که به زیر دستانت آزار می رسانی تا کی این بازار دنیا و آزادی ها باقی می ماند؟
به چه درد تو می خورد این جهان داری و پادشاهی مردنت بهتر است از اینکه بخواهی مردم آزاری نمای.
گلستان سعدی ص41