جملات امید بخش
جملات امید بخش
✍️پشتِ تمام آرزوهایت
خدا ايستادہ
ڪافيست بـہ حڪمتش
ايمان داشتـہ باشے ❄️❄️ ❄️ ❄️ ❄️
تا قسمتت سر راهت قرار گیرد
او را بخوانيد
تا شما را اجابت ڪند ??????
جملات امید بخش
✍️پشتِ تمام آرزوهایت
خدا ايستادہ
ڪافيست بـہ حڪمتش
ايمان داشتـہ باشے ❄️❄️ ❄️ ❄️ ❄️
تا قسمتت سر راهت قرار گیرد
او را بخوانيد
تا شما را اجابت ڪند ??????
زیارت نامه شهادت امام صادق
بسم الله الرحمن الرحیم
السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الإِمَامُ الصَّادِقُ. السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الوَصِیُّ النَّاطِقُ. السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الفَاتِقُ الرَّاتِقُ. السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا السَّنَامُ الأَعْظَمُ. السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الصِّرَاطُ الأَقْوَمُ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مِفْتَاحَ الخَیْرَاتِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مَعْدِنَ البَرَكَاتِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا صَاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا صَاحِبَ البَرَاهِینِ الوَاضِحَاتِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نَاشِرَ حُكْمِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا فَاصِلَ الخِطَابَاتِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا كَاشِفَ الكُرُبَاتِ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَمِیدَ الصَّادِقِینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا لِسَانَ النَّاطِقِینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا خَلَفَ الخَائِفِینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا زَعِیمَ الصَّالِحِینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَیِّدَ المُسْلِمِینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا كَهْفَ المُؤْمِنِینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا هَادِیَ المُضِلِّینَ. السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَكَنَ الطَّائِعِینَ. أَشْهَدُ یَا مَوْلایَ أَنَّكَ عَلَمُ الهُدَى، وَالعُرْوَةُ الوُثْقَى، وَشَمْسُ الضُّحَى، وَبَحْرُ النَّدَى، وَكَهْفُ الوَرَى، وَالمَثَلُ الأَعْلَى، وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِكَ وَبَدَنِكَ. وَالسَّلامُ عَلَیْكَ وَعَلَى العَبَّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُه.
التماس دعای خیر شما
لطایف قرآنی از ماست که بر ماست
شخصی شیر می فروخت و آب در آن می ریخت، پس از چندین سال، سیلابی بیامد و گوسفندان و اموالش را برد. به پسر خود گفت: نمی دانم این سیل از چه آمد؟
پسر گفت: ای پدر، این آبی است که به شیر داخل می کردی اندک اندک جمع شد و هرچه داشتیم برد.
✨✨✨✨✨✨
«وما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم؛ و آن چه از رنج و مصائب به شما می رسد، همه از اعمال زشت خود شما است».
شوری (42)، آیه 30
? رنگارنگ، ج1، ص284. کدو مطبخ قلندری، ص30و 56. لطائف الطوائف، ص 135.
سیره بزرگان
خاطرات امام خمینی(ره)
این میز را بخور
دکتر گفت: برو به امام بگو به خاطر این که کمتر دارو بخورید، باید این یک سیخ کباب را میل کنید. امام فرمود: نمی خورم. به دکتر که گفتم، گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید، کباب را بخورید. مطلب را به امام گفتم. او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندید و بعد گفتم: آقا من که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمود: همان طور که تو نمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم. ? برداشته هایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 10.
آشنایی با شیر زنان دفاع مقدس
نرگس حیدر پور
نرگس حیدرپور هم از دیگر شیرزنان کشورمان است. وی درباره اتفاقی که در مهرماه سال59 رخ داده است میگوید: پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای عراقی در اوایل مهرماه59 مزدوران عراقی به سمت گیلانغرب که در 50کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستای گور سفید، من به همراه پدرم و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشیم یا غذایی با خود برداشته باشیم به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردیم. نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و…) مرا به شهادت رساندند.
مراسم خاکسپاری ساعت ها طول کشید. فردای روز اشغال، نرگس حیدرپور به همراه پدرش برای تهیه غذا به داخل روستا بازمیگردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقیها میشوند اما بهدنبال غذا داخل روستا میروند. پس از تهیه غذا، او محض احتیاط «تبری» با خود برمیدارد. در مسیر برگشت، شیرزن گیلانغربی و پدرش با دو نیروی عراقی در محدوده رودخانه آوزین و ارتفاعات مجاور مواجه میشوند.
✨✨✨✨✨✨✨
حیدرپور این لحظه را اینگونه روایت میکند: در موقع این حادثه 18بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازین روزهای جنگ شاهد شهادت اقوامام بودم. از آنجا که دچار نگرانیها و ناراحتی شدید ناشی از اشغال کشورم و به شهادت رسیدن عدهای از بستگانم شده بودم، زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حملهور شدم. یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که بهشدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم.۱۸ماه آواره بودیم تا اینکه عراقیها عقبنشینی کردند.