بال پرواز
خدای من! آیا می شود ریسمان محبتت را از آسمان به زمین آویزان کنی و مرا به آن بالا، بالاهای بی بازگشت ببری؟
دیگر توان و صبری برایم نمانده قفس تن را می خواهم رها کنم. بال پروازم را بگشا تا پرواز کنم.
خدای من! آیا می شود ریسمان محبتت را از آسمان به زمین آویزان کنی و مرا به آن بالا، بالاهای بی بازگشت ببری؟
دیگر توان و صبری برایم نمانده قفس تن را می خواهم رها کنم. بال پروازم را بگشا تا پرواز کنم.
زندگی در حرکت است.
اتفاقات و طوفانهایی در مسیر زندگی راه میابند که صبر و توان انسان را میگیرند. در این هنگام وجود پناهگاهی مطمئن و آرام انسان را در مقابل آن محافظت مینماید. حال چنین پناهگاهی قرآن و خداوند است که باید همه به آن پناه ببرند تا از شر طوفانها و بلایا در امان باشند.
کاش! آرامش.
کاش! زندگی
زندگی حقیقی
زندگیها در کجا جریان یافته است؟ انسان در کدامین مسیر در
حرکت است؟ چه چیزی بر او گذشته است که آرامش گذشته را ندارد و خود زندگیاش را دچار تلخی مینماید.گاه اظهار نظرهای
بیفایده و بیعلم، در مورد موضوعات مختلف میکند که نه تنها سودی به حالش ندارد، بلکه آرامش کنونیاش را مختل میکند.
کاش! کمی بی دلیل آرام بود. کاش! کمی زندگی حقیقی…
پزشک حقیقی
(یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ)
ماه رمضان از راه رسید تا بار دیگر، به قلب خسته و روح بیجان، زندگی و معنویت بخشد و در هوای ملکوتی سحر، همنوا با ملکوتیان به نجوا نشیند.
ماه رمضان، فرصتی دوباره است تا انسان، به سوی دوست حقیقی خود رهسپار شود و دردهای خویش را با پزشک حقیقیاش بدون تعیین وقت قبلی، با او در میان گذارد.
پس باید قدر این لحظات را دانست و از هم اکنون، بهترین درمانها را برای خود از او خواست.
خدای من!
خسته ام از این زمانه، از روزهایی که جسم و جانم را به چالش می کشاند و مرا نالان و بی قرار و گاه نا امید می نماید؛ هر بار گفته اند به درگاه خداوند برو رفته ام ، اما سال ها است که هنوز درگیرم و به نتیجه نرسیدم و نمی دانم حکمتت چیست که من خسته جان و قلب هر روز نالان تر از قبل هستم و نمی توانم حکمتت را درک کنم.
خدای من!
مرا اندکی صبر و تحمل و آرامش روزی کن و ر اه نشانم بده و در این برهه راه نجاتم بده و از آب حیات مرا جرعه ای ناب بده
استرس حکایتی طولانی دارد.
روزهای قبل از انتخابات روزهای پر استرسی بود، روزهایی که توان بنده را برای روز انتخابات می گرفت و بی قرار می نمود که چگونه این انتخابات انجام شود.
اما به فضل الهی خانوادگی به پای صندوق های رای رفتیم و در این حماسه و جشن بزرگ شرکت کردیم و رأی خود را در صندوق آراء انداختیم و به منزل برگشتیم، اما همین که خواستیم کمی استراحت کنیم و آرامشی به جسم و جان رنجورم بدهم و هنوز نیم ساعت از برگشتمان از مکان انتخابات نگذشته بود که اتفاقی دیگر دوباره به استرس قبلی ام افزوده شد اتفاقی که به پدرم خبر دادند که عمه سکته کرده و در بیمارستان بستری است و سریع خودت را برسان. من هم با استرس و دعا از خدا طلب خیر و عافیت داشتم که این اتفاق به خیر و خوشی بگذرد، عمه بیمارستان بستری بود و ما اینجا نگران که بالاخره با تلاش پزشکان آن اتفاق روند طبیعی را طی کرد، اما هنوز روند طبیعی بدنم از استرس به جای اول بازنگشت و این حکایت همان استرس و نگرانی هایی است که گاه انسان را مدت ها درگیر می نماید.
کاش! کمی آرامش و امید روزی شود.