ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

به خاکریز فرهنگی- مذهبی ضحی خوش آمدید. مولای من! یاری نما تا سربازت باشم، نه سربارت

مبارزه با نفس

30 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

شهید ابراهیم هادی

دو روز در هفته سر بازار سلطانی می ایستاد. یک کوله باربری می انداخت روی دوشش و بار می برد.اسمش را که می پرسیدند، می گتفت: ید اله صِدام کنید. یک بار یکی از دوستانش او را در حالی که دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود، دید . به او گفت: آقا اِبرام برای شما زشته، این کار بار برهاست نه کار شما! 

ابراهیم جواب داد: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم رو می گیره!

دوستش گفت: اگر کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت. 

ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد . نه مردم. شادی روح شهید ابراهیم هادیب صلوات. 

منبع: کتاب صلوات بر ابراهیم، ص44و45 زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص16-17

 4 نظر

بابامو بهم پس بدین

27 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

یه روز 2 نفر داشتن توی دانشگاه با هم صحبت میکردن. 

اولی به دومی گفت: تو پدرت چکارست

گفت: پدر من مهندس هست و کارش ساخت و سازه. 

تو پدرت چکارست؟ 

اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت: پدر من شهید شده. 

دومی لبخندی زد و گفت: 

پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه؟!!!!

اولی دلش شکست و بدنش سرد شد و با بغضی -عجیب گفت: سهمیه مال خودتون بابامو بهم پس بدین. 

تقدیم به همه فرزندان عزیز شهید سرزمین من التماس دعا. 

منبع: سایت افسران 

زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص23

 4 نظر

کاخ سبز معاویه

23 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

جایگزین یکی از فرمانده واحد ها شده بودم. 

نیروها بی نظمی می کردند

و خواستم قاطعیتم را بهآنها نشان دهم . 

دستور دادم در نقطه بادگیری 

برایم چادر بزنند با امکانت کامل . 

یک روز احمد سلیمانی جانشین ستاد لشکر 

وارد چادر من شد. 

گفت: آقا بد که نمی گذره!

گفتم: ای برادر

مسئولیت سنگینه. 

با ناراحتی گفت: 

خجالت نمی کشی

برای خودت کاخ سبز معاویه درست کردی؟ 

تا عصر که بر می گردم خبری از این اوضاع نباشد. 

با خودم گفتم به راستی که فرماندهی بسیجیان 

برازنده این چنین آدم هایی است. 

درباره سردار شهید احمد سلیمانی 

(برادر حاج قاسم سلیمانی) 

شهیدی که اگر در کشور مهجور و ناشناخته است 

اما در کرمان او را خوب می شناسند. 

روای: یکی از فرماندهان واحدهای لشکر 41 ثارالله استان کرمان 

منبع: زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص38

 2 نظر

سن عاشقی و غیرت پایین اومده

21 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

افسر عراقی تعریف می کرد 

یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم. آوردنش سنگر من . 

هخیلی کم سن و سال بود. بهش گفتم: مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد. 

گفتم: تو که هنوز هجده سالت تمام نشده! بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: شاید به خاطر جنگ، کار به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شدن و سن سربازی رو کم کردن. 

جوابش خیلی من رو اذیت کرد. 

با لحنفیلسوفانه ای گفت: سن سربازی پایین نیومده، سن عاشقی و غیرت پایین اومده …..

منبع: پایگاه اطلاع رسانی رصد. زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص24

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 4 نظر

طرح جالب

17 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی


یه صندوق کرد و گذاشت توی خونه بعد هم راجمع کرد و از گناه بودن دروغ و غیبت گفت. مبلغی را مشخص کرد و عهد بستند هر کسی دروغ بگه یا غیبت کنه اون مبلغ معین رو به عنوان جریمه بندازه توی صندوق . قرار شد پول های جمع شده هم خرج جبهه و رزمنده ها بشه.
این طرح جالب باعث شد اعضای خانواده از گناه دور بشن و یا اگه موردی بود به همدیگه تذکر بدند. شادی روح تمام شهدا و شهید علی اصغر کلاته سیفری صلوات . وقت قنوت، ص145 . زندگی به سبک شهدا،ص141.

 نظر دهید »

ماجرای دو برادر

16 شهریور 1398 توسط شهید محمود رضا بیضائی

با برادر کوچکم محسن هر دو رفته بودیم جبهه. مرا که بزرگتر بودم گذاشتند قرارگاه و او رفت خط. 

محل پستم در اصلی قرارگاه بود. یک بار یک آمبولانس آمد؛ مدارک خواستم، نشان ندادند. 

گفتم: «در عقب آمبولانس را باز کنید» به شدت برخورد کردند و گفتند: مجروح دارند. 

حساس شدم و پیاده شان کردم. راننده گفت:«من تو را می شناسم، تو چطور مرا نمی شناسی؟ 

اصلا فرمانده ات کجاست؟ بردمش پیش فرمانده. چیزی در گوش فرمانده گفت و فرمانده هم راه را برایش باز کرد. بعدا فهمیدم جنازه ی محسن توی آمبولانس بوده و نمی خواستند من بفهمم. 

شادیب روح شهدا و این شهید صلوات 

منبع: قصه های کوتاه/سایت راسخون زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص124.

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)

بسم الله الرحمن الرحیم «خدای من! این من هستم بنده تو همان که نبودم. تو مرا از کتم عدم بیافریدی و مقام خلیفه اللهی را برایم برگزیدی تو خوب می دانستی که هدف از خلقت و حکمتت چه بود اما این من بودم که خلقتم را فراموش کردم.» «بسم رب الشهداء و الصدیقین» **خاکریز فرهنگی-مذهبی **آلاله های بی قرار شهیدان: سردار سلیمانی، ابراهیم هادی، محمودرضا تورجی زاده، محسن حججی، محمودرضابیضائی «الهی وَ رَبِّی مَن لی غَیرُک أسئَله کَشَف الضُرّی وَ نَظَرَ فی أمری.» «رَبِّ هَب لی حُکمَا وَ ألحِقنی بِا الصالِحین» «رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدیتَنا وَ هَب لَنا مُن لَدُنکَ رَحمَه إنک أنتَ ألوَهاب» **اللهم عجل لولیک الفرج**

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • ادبی
  • اهل بیت(ع)
  • بدون موضوع
  • به قلم خودم
  • ترجمه لغات انگلیسی
  • ترجمه نهج البلاغه
  • ترجمه و تفسیر قرآن
  • حدیث روز
  • خاطره شهدا
  • دانستنی های تندرستی
  • زندگی نامه شهدا
  • شعر شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • معرفی کتاب
  • مهدویت
  • وصیت نامه شهدا
  • چکیده مقالات
  • کلام بزرگان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟