کوته نوشت
زندگی در تلاطم کجا ست، بین رفتن و ماندن، آمدن و گذر کردن مانده است در حیطه زمانه و نمی داند به کدامین سو در حرکت است.
کاش! تحولی
کاش! نگاهی
کاش! کاش!
زندگی در تلاطم کجا ست، بین رفتن و ماندن، آمدن و گذر کردن مانده است در حیطه زمانه و نمی داند به کدامین سو در حرکت است.
کاش! تحولی
کاش! نگاهی
کاش! کاش!
مادر!
این روزها فکرم به سوی تو است. کاش بیمار نبودی!
کاش! دوباره زمان به دوران قبل بر می گشت و تو شاد و سالم بودی
ای کاش! من در این دنیا نبودم که تو بیمار باشی.
ای کاش! بیشتر با تو بودم، بیشتر قدر تو را می دانستم.
بغض گلویم را می فشرد دوست دارم دوباره حالت خوب و سالم باشد و شاد باشی و بدون ناراحتی و غم زندگی خوبی را در پیش گیری.
🌸 نامه جنین به مادرش
سلام مادر جان، خوبی؟
اینجا در وجودت که هستم، چقدر جایم آرام و راحت است. چقدر از اینکه کنارم هستی، آرامم و سردی و گرمی روزگار، در من اثر ندارد. تو تمام وجودت را به من ارزانی داشتی و وجود مرا، به سختی تحمل کردی و با اینکه برایت طاقتفرسا بودم، اما تو هیچگاه اَخم به ابرو نیاوردی و هیچگاه از اینکه وجودت را به پای من ریختی، احساس پشیمانی نکردی، بلکه با تمام وجودت، مرا لبریز از محبت و عشق خودت کردی، اما من در این مدت باعث اذیتت شدم و گاه بیمارت نمودم و گاه با دردهایی که وجودم بر وجودت وارد نمود، تو را خسته و آزرده خاطر کردم، اما تو تمام این دردها و سختیها را، تحمل نمودی و برایت شیرین و لذتبخش بود تا به من زندگی ببخشی و چشمانم را به جهانی فراتر از این جا باز کنم. تو خیلی چیزها از دنیایی که در آن بودی برایم گفتی، اما برای من قابل درک نبود. چون شنیدن، کی بود ماندن دیدن.
تو به من گفتی:
تحمل کن روزی از این جای کوچک و تاریک بیرون خواهی رفت و وارد دنیایی خواهی شد که بزرگیهایش را با چشمانت خواهی دید، در آن دنیا باید خیلی مواظب خودت و زیباییهای درونی و صفای قلبت باشی که زود فریب نخوری. مبادا! روزگار و رسم دنیا باعث شود که روزی مرا فراموش کنی.
من دوست دارم، تو بهترین زندگی را پس از این جهان داشته باشی و در این مسیر تا زمانی که به توانایی و رشد برسی، همپایت خواهم بود و دستت را خواهم گرفت و پله، پله با تو همقدم خواهم شد تا تو را از پلههای زندگی و پیشرفت یکی، یکی بالا ببرم و به مقصد بینهایت برسانم و اگر روزی من از تو جدا شدم، تو نترس نگران نباش. من میدانم که تو شجاع و نترس هستی. تو میتوانی؛ به تنهایی راهت را ادامه دهی و فقط به من قول بده که هیچگاه خسته و نا امید نشوی و مسیری را که شروع کردی، گم نکنی.
تو چه زیبا اینها را برایم گفتی و چه زیبا از خودت در سرمای استخوانسوز زمستان گذشتی تا با آغوش گرمت به من گرما ببخشی و در گرمای طاقتفرسای تابستان مهرت سایبانی شد تا نسیم خنکای عشقت را در قلبم بِوَزانی و نسیم روحبخشت را، در جانم میهمان همیشگی لحظههایم نمایی. تو دعاهایت نردبانی شده بود تا من، این مسافر کوچکت را با سلامت به مقصد برسانی و بیصبرانه روزهای انتظار را به نظاره و شماره نشسته بودی تا چشمانت، به جمال من روشن شود، اما من با ورودم جز گریه و اندوه چیزی برای تو نداشتم. گاه گریههای شبانهام، خواب را از چشمان خسته و رنجورت میربود، اما تو چیزی نمیگفتی و از خواب شبت میزدی، تا من به خواب روم و در کمال آسایش رشد کنم، شاخ و برگ بزنم و تنومند شوم.
آری، مادر تو چه زیبا همهی ناگفتهها را برایم گفتی، اما من چشم و گوش بسته، فقط خواستم از دنیا استفاده کنم از مأ کولات و چیزهایی که نفسم و چشمانم دید و خواهش کرد و تمایل داشت. دنیا، مرا غرق خودش کرد و انگار نصیحتهایت را به فراموشی سپردم و تو را که اینگونه وجودت را به پای من ریختی، به فراموشی سپردم و خانه، فرزند، پست و مقام، همه چیزم را از من گرفت. حتی تویی که بهترین و مهربانترین موجودی بودی که تا به حال دیده بودم.
کمی تأمل….
مولای من!
سلام روزها و ایامت به خیر.
روزهایی که زندگی ما را به چالش میکشاند؛ اتفاق رخ مینمایاند و ما را از این سو به آن سو میکشاند.
مولای من!
یاری نما تا در کشتی نجات تو وارد شوم و در دریای مواج زمانه، از گزند حوادث و طوفانهایی که انسان را به تنگنا می کشاند در امان بمانم و یاریام نما تا قدمهای اساسی، برای تحقق ظهورت بردارم. من راه تحقق آن را نمیدانم که چگونه این هدف محقق خواهد شد، اما خودت یاری نما و آن را به من بنمایان.
خدای من!
خسته ام از آن که مشکلات و افرادی بر من مسلط شوند که توان و صبرم را از من بگیرند و من بی صبرانه با تو به نجوا نشینم، اما پاسخی نیابم و من خسته تر و نالان تر از قبل، در گمگشتگی و بی پناهی خویش غرق شوم.
کاش! پناهی بیابم.
خدای من!
خسته ام نمی دانم در این دیار خاکی به دنبال چه هستم که آن را نمی یابم و هر روز خسته تر و نالان تر از قبل دور دست ها را به نظاره نشسته ام.
خدای من! تو که مرا به این دیار فرستادی به من راهم را بنما مرا از این حالت بیرون کن.
مدت ها است که همین جور پیش می روم، بی هدف دلم خوش است که چیز می نویسم؛ اما آن چیز هم تمام خواسته من نیست و مرا راضی نمی کند فقط نمی دانم که آن که راضی ام می کند چیست و به کجا باید بروم تا به خواسته ام برسم.
انگار مرا در قفسی تنگ نگه داشتند و آن چنان آن قفس مرا می فشرد که روز به روز خسته ترم می کند و احساس خفگی دارم.
کاش از این بلاتکلیفی رها شوم و سرزمینم و مسیر حرکتم به سمت نور و روشنایی و بی نهایت باشد.
خدای من! مسیر حرکت و خواستم را به من بنمایان و روشن کن