ادینه....
سلام مولای من!
آدینه ای دیگر از راه رسید و من فقط لحظه شمار روزهای انتظار را سپری می نمایم.
کاش بتوانم کاری انجام دهم.
سلام مولای من!
آدینه ای دیگر از راه رسید و من فقط لحظه شمار روزهای انتظار را سپری می نمایم.
کاش بتوانم کاری انجام دهم.
مولای من!
عزیز مادر سلام!
تبریک ویژه مرا از دیار دور و از قلبی لرزان و نا آرام پذیرا باشید. از دیاری که اگر چه شما نزدیک هستید اما من خیلی دور دور م آنچنان که خودم را غرق در افکار نموده ام.
یاریم نما تا بتوانم در مسیر تان باشم و از مادرت الگو گیری نمایم.
یا با ابن الحسن(عج) مرا مدهوش حضور و ظهورت کن./
خدای من…
خدای من!
می خواهم یاریم نمایی تا قلبم لبریز و مالامال از عشق تو گردد . خدای من یاریم کن و دستانم لرزانم را بگیر تا به اوج آسما نها پرگشایم.
خدای من!یاریم نما تا بتوانم در هوای تو مدهوش حضورت گردم و تنها در هوای تو نفس بکشم.
خدای من!
می دانم که همیشه و همه جا دستم را می گیری با ز هم از تو می خواهم دستم را بگیری و نگاه زببایت را از من دریغ نکنی.
چرا که تاکنون که نفس می کشم، طلوع آفتاب و زیبایی های جمال و جلال تو را به نظاره می نشینم، اینکه مواظبم هستی همه نشان از نگاه زیبای تو دارد
خدای من!
باز هم از تو می خواهم نگاهت را از من دریغ نکنی و یاریم نما یی تا شایسته و لایق نگاهت گردم.
ای مهربانترین مهربانان.
یا ابن الحسن(عج)
سال ها می گذشت قلب ها افسرده و نالان و اشخاصی بر مردم حکومت می کردند که خون آنها را در شیشه کرده بودند؛ با بهار انقلاب و پیروزی حق بر باطل ، آزادی انسان از قید و بند بردگی به پایان رسید.
اکنون جسم ها و روح متظر مان نیز در تلاطم همان زمان است. اشخاصی بر ما مسلط می شوند که در حال نابود کردن مان هستند بار دیگر باید زنجیر اسارت از روح و جسممان آزاد شود پس بیا و یاریمان نما تا از آن رهایی یابیم.
چند خطی با سردار دلها. شهید حاج قاسم سلیمانی
بسم الله الرحمن الرحیم.
« ن و القلمِ و ما یَسطُرون؛ سوگند به قلم و آنچه می نویسند» (قلم، آیه 1)
قلم از بیان جملات بر ظرف ناقص کاغذ عاجز است. چرا که آوردن شخصیتی چون شهید حاج قاسم سلیمانی بر روی چیزناقصی دور از ذهن است. اما باید نوشت که کاغذ به واسطه حضورت بر روی خویشاحترام یابد که، چند خطی از سردار دل¬ها در قلبش نگاشته شده است وتمام کاغذهای تاریخ بدانند و به آن مباهات و افتخار نمایند.
ای سردار ای بزرگ¬ترین قهرمان تاریخ کنونی بشر. ای بزرگترین قهرمان قلب¬های بیدار.
چگونه می¬توانم از تو بنویسم؟ عقل و فکر ناقصم گنجایش و توانایی ارائه شخصیت شما را ندارد.
اما آب دریا راگر نتوان کشید به قدر تشنگی باید چشید.
ای سردار آواره صحرای عشق و بلا! تو خود می¬دانستی که هدف از خلقتت در این دیار عدم و نیستی چه بود!؟ چه زیباآمدی و چه زیبا راهت را انتخاب نمودی که پابه¬پای آفتاب ولایت بسوزی و در بیابان، شهر و روستا بدوی. چون شیر یورش ببری و چون پولاد بر سر نادانان و گرگ صفتان زمانه فرود آیی. همان گرگ صفتانی که با قلب¬های بیمارخویش، انسانیت و آزادگی را در پشت پرده نیرنگ و چاپلوسی پنهان می¬نمایند.زنجیر ذلت را بر گردن آنها می¬اندازند تا، برخواسته¬های نامشروع نفسانی و غیر انسانی خویش دست یابند. تو آمدی تا بتازی به آنانی که میخ کوب شدن در مقابل چکمه استعمار زمانه را نوعی شرف و ارزش قلمداد می¬نمودند. تو آمدی که سردار دل¬های آزاده باشی نه هرکس دیگر و نه افسران تا دندان مصلح غرب و آمریکا که لحظه¬ای آرام نمی¬گیرند.
ای سردار همیشه بیدار!تو تا زمانی که بودی و چون شیر می¬غریدی، کسی جرأت نگاه حریصانه به حریم سرزمین تو را نداشت، اما اکنون که غرش شیر گونه¬ات خاموش شد، هر لحظه زبانهای حرصیانه خود را می¬لیسند. بزاق طمع و نفرت می-ریزند و شکمهای پر از خشمشان را صابون بی¬رحمی می¬زنند تا بار دیگر بر ما حمله کنند.اما زهی خیال باطل و فکر اشتباه. این را به خواب خواهند دید. سردار بزرگ! اگر چه تو رفته¬ای و همنوا با ملکوتیان و عرشیان در منزلی دیگر مأوا گزیده¬ای اما، روحت هنوز چون شیر نگهبان این سرزمین است و نقشه¬های آنان را نقش بر آب خواهد نمود.
سردار بزرگ تو متخلق به کدامین اخلاق بودی؟ چگونه بر قلب¬ها حکم می¬راندی؟ چگونه در قلب¬ها مسخر شدی؟ که هنوز قلب¬های مردم به یاد تو می¬تپد. چگونه زیستی!؟ که زیستن از وجود تو معنا گرفت. چه شمعی بودی!؟ که همه در غم هجرت می¬سوزند و اشک ماتم می¬ریزند.
ای سردار ای دریای بی کران اخلاص و گمنامی! ای که آمدی تا به ما درس غیرت و مردانگی بدهی. چهره نورانی و پر صلابتت را چگونه خاک در درون خویش مدفون کرد؟
ای سردار بزرگ! بین تو و آرامش این جهان چه راز و رابطه¬ای خفته بود که بعد از عروجت، جهان بیدار شد تا خشم و انتقام تو را از همه بگیرد. بعد از رفتن تو دیگر طبیعت اجازه حضورمان را نداد. همه عالم متحد شدند که انتقام تو را بگیرند. از اشخاصی که، دست در دست استعمار نقشه¬های شوم و پلید خویش را امضا می¬نمایند، بوسه بر جیبن خیانت می¬زنندو نیش زهرآلود خود را در همه جا بپراکنند تا روح و جسم انسانها را مسموم نمایند.
ای سرداربزرگ آزادگی و انسانیت! اگر چه تو رفتی و زمینیان را غمدارعروجت نمودی! اما عرشیان و ملکویتان از حضور چون تویی خوشحالند. سردارکاش! زمان به عقب برگردد و ما دوباره تو را در صف و در رکاب عاشقان سید علی خامنه¬ای(مدظله العالی) می¬دیدیم. کاش! برگردی دندان¬های خشم گرگ صفتان را از ریشه جدا نمایی و به زباله¬دان تاریخ بیندازی. کاش! دوباره برگردی تا ما شب¬زدگان را بیدار نمایی. کاش! دوباره برگردی تا آرامش مهمان خانه¬ها شود.
اما اکنون که سفر کرده ای! سفرت به خیر. آرام بخواب و بدان ما همچنان به راه تو ادامه خواهیم داد. راهی را که تو آغاز نمودی پایان ندارد. ما چون تو در رکاب سید علی خامنه¬ای(مدظله العالی) خواهیم بود. اما تو حواست به ما باشد. اگر چه می¬دانم همیشه حواست بوده و خواهد بود چراکه،رایحه حضورت روز به روز بیشتر استشمام می¬شود و خونت هنوز در رگ¬های این کشور جریان دارد.
و روزی خون تو و خونهای دیگر عزیران اقیانوسی خواهد شد تا هستی آنها را غرق نماید.
پس به امید روزیکه فردی با سلاح عدالت¬گستر خویش از پشت انوار متراکم امید و آرزو ظهور نماید و همراه با تو همه آنان را نیست و نابود کند.