مولانا!
مولانا!
یا صاحب الزمان(عج)
سلام.
گفتن و نوشتن برای شما سخت است.
نمی دانم چه باید نوشت و چه باید گفت، قلب و روح و جسم ما در اختیار توست.
آن را سامان بده، ما همه درمانده ایم و پناه بده.
مولانا!
یا صاحب الزمان(عج)
سلام.
گفتن و نوشتن برای شما سخت است.
نمی دانم چه باید نوشت و چه باید گفت، قلب و روح و جسم ما در اختیار توست.
آن را سامان بده، ما همه درمانده ایم و پناه بده.
مولای من!
سلام در هیاهوی زمانه در تلاطم هیجانات بیرون و درون گیر کرده ایم، مسیر ها متفاوت و هر کدام ما را به سویی می خوانند، در این هنگام که پناگاه و یاری رسانی نمیابیم؛ مولایم پناهمان باش و در این روزهای وانفسای عمر از غرق شدن در این دریای پر تلاطم حفظ نما و لباس عافیت بر جسم و روحمان بپوشان.
اللهم عجل لولیک الفرج.
مولای من!
سلام.
نمی دانم از چه چیزی باید بنویسم روح و فکرم در پس پرده حیرت و سرگردانی است؛ روزهایم در هیاهوی زمانه در جریان است و درد نبودن تو را نمی کشم.
مولای من!
چرا توان نوشتن نیست؟
نمی دانم انگار بد سربازی بودم و همه سخن هایم بیهوده گویی بود .
کاش! نگاهم کنی تا به تو نزدیک شوم.
مولای من! مرا دریاب که سخت ……
:diamond_shape_with_a_dot_inside:نرمی و ملایمت در رفتار
:white_check_mark: برخی از والدین گمان میکنند که با خشونت کلامی و رفتاری میتوانند نظر خود را بر فرزندان تحمیل کنند؛ امّا در واقع این گونه نیست؛ چرا که برخلاف تصور آنها فرزند را به لجبازی و ایستادگی در مقابل آنها وا میدارد.
:radio_button: فرزندان از والدین انتظار و توقع لطافت و مهربانی و در عین حال گفتن نظرشان بر اساس آرامش را دارند؛ چون روح فرزندان آزرده شده و در گمان خود والدین را بداخلاق و سخت گیر تصور میکنند.
:radio_button:در قرآن کریم نیز در مورد این مسئله سخن گفته شده است که با قول لین با دیگران صحبت کنید:
« فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً ؛ اما به نرمی با او سخن بگوئید.» :book:( طه/ آیه۴۴)
:radio_button: بنابراین ارتباط کلامی مناسب بین والدین و فرزندان زمینه این را به وجود میآورد که فرزند احساس امنیت و آرامش بیشتری در هنگام روبرو شدن با والدین داشته باشند.
:white_check_mark:همچنین موجب میشود، والدین را محرم اسرار خود و چون دوستی بداند و بدون هیچ نگرانی خواسته خود را با آنان در میان گذارد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آلاله
سایه مرگ
صدای زنگ شتران به گوش می رسد. کودکی در آغوش عمه مویه سر می دهد. بیماری زنجیر به دست رو به قتلگاه اشک فراق می ریزد.
دختری آن سوتر سرها را حایل خود و چشمان گرگ صفتان قرار داده است. آسمان بی قرار و زمین نالان است. گویی سایه مرگ در همه جا گسترانده شده است.
بوی خون دامن بیابان را فرا گرفته است. شامه جهان تیزتر از همیشه پستی و حقارت یزدیان را استشمام می نماید.
دخترکان شنهای بیابان را بالش خویش نمودند، تا غربت و تنهایی را در قاب زمانه به تصویر کشند .
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
تابش پرتو امامت روح و جسم انسان را گرما می بخشید و عطش ولایت را بر اوغالب می کرد .آتش جنگ بین حق و باطل بالا گرفته بود. نیزه ها و تیرها از هر سو سرازیر می شد.
گرمای طاقت فرسای ظهر عاشورا لحظه به لحظه بیشتر می شد. هر کس به ظاهری نگریسته بود و به آن سو می شتافت. گروهی گوی حقارت و پستی در دنیا و آخرت را و گروهی گوی شهادت و عزت را ربوده بودند.
جُون غلام سیاه پوست حضرت یکی از آن اشخاصی است که شاید بوی عطر دلربای ایمانش را نمی فهمیدند و با شامه های غرق درگناهشان اورا بد بو می خواندند و به دیده حقارت به او می نگریستند. اما نمی دانستند که بوی تعفن گناه و تیرگی قلب هایشان که روح و جسمشان را در بند کشیده بود، هزار برابر به فاصله سالها عذاب از بوی بد و تیرگی پوست جُون بیشتر است .
جُونی که بعد از مبارزه نمایان و تحمل تشنگی هنگامی که حضرت فرمودند: جُون خودت را به زحمت نینداز ما می خواهیم تو از اهل عافیت باشی نه اهل دنیا سرش را پایین انداخت و با بغضی که داشت گفت: چگونه من در آسایش باشم در حالی که شما در سختی باشید؟
شاید رنگم سیاه باشد ولی، می خواهم روسفید از دنیا رخت ببندم و آن چنان شجاعانه جنگید که خود را فدا نمود. امام بر بالینش حاضر می شود و از خدا می خواهد که رویش را سفید و خوش بویش نماید.
آنها نمی دانستند که جُون اگر چه در ظاهر این گونه است اما، دارای عطر صداقت، پاکی و یکرنگی است و نور درون او که قلب تیره جهالت زمانه را که تنها به ظاهر نگریسته و خود را برتر می نمایند در خواهد نوردید .
او رفت تا رنگ ایمان و عطر صداقت را به عنوان بهترین عطر و رنگ معرفی نماید و بفهماند اگر چه رنگ و بویم و نژادم رفیع نیست اما، عطر و بوی ایمانم چنان اشخاص را مدهوش خویش خواهد نمود تا بار دیگر تجلی گر پرتویی از نور ولایت باشد.
آری جُون آمد تا در پرتو نور ولایت عطر و رنگ بگیرد و عطش درونش را خاموش نماید.
و بار دیگر بفهماند که، چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.